غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۸۴

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

سرنگون زهره و مه را ز فلک درفکنی

حق تو را از جهت فتنه و شور آورده‌ست

فتنه و شور و قیامت نکنی پس چه کنی

روی چون آتش از آن داد که دل‌ها سوزی

شکن زلف بدان داد که دل‌ها شکنی

دل ما بتکده‌ها نقش تو در وی شمنی

هر بتی رو به شمن کرده که تو آن منی

برمکن تو دل خود از من ازیرا به جفا

گر که قاف شود دل تو ز بیخش بکنی

در تک چاه زنخدان تو نادر آبی است

که به هر چه که درافتم بنماید رسنی

در غمت بوالحسنان مذهب و دین گم کردند

زان سبب که حسن اندر حسن اندر حسنی

زیرکان را رخ تو مست از آن می‌دارد

تا در این بزم ندانند که تو در چه فنی

کافری ای دل اگر در جز او دل بندی

کافری ای تن اگر بر جز این عشق تنی

بی وی ار بر فلکی تو به خدا در گوری

هر چه پوشی بجز از خلعت او در کفنی

شمس تبریز که در روح وطن ساخته‌ای

جان جان‌هاست وطن چونک تو جان را وطنی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا