غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۳۹

بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی

صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی

چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه

به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی

و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی

ز فلک ستاره دزدی ز خرد کله ربایی

شب من نشان مویت سحرم نشان رویت

قمر از فلک درافتد چو نقاب برگشایی

صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو

به جهان کی دید صیدی که بترسد از رهایی

صنما هوای ما کن طلب رضای ما کن

که ز بحر و کان شنیدم که تو معدن عطایی

همگی وبالم از تو به خدا بنالم از تو

بنشان تکبرش را تو خدا به کبریایی

ره خواب من چو بستی بمبند راه مستی

ز همه جدام کردی مده از خودم جدایی

مه و مهر یار ما شد به امید تو خدا شد

که زهی امید زفتی که زند در خدایی

همه مال و دل بداده سر کیسه برگشاده

به امید کیسه تو که خلاصه وفایی

همه را دکان شکسته ره خواب و خور ببسته

به امید آن نشسته که ز گوشه‌ای درآیی

به امید کس چه باشی که تویی امید عالم

تو به گوش می چه باشی که تویی می عطایی

به درون توست یوسف چه روی به مصر هرزه

تو درآ درون پرده بنگر چه خوش لقایی

به درون توست مطرب چه دهی کمر به مطرب

نه کم است تن ز نایی نه کم است جان ز نایی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا