غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

به دمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی

بگذار کاهلی را چو ستاره شب روی کن

ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی

دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران

چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی

سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری

که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی

نه دو قطره آب بودی که سفینه‌ای و نوحی

به میان موج طوفان چپ و راست می‌دوانی

چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت

به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی

چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد

سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی

تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی

که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی

تو اگر روی وگر نی بدود سعادت تو

همه کار برگزارد به سکون و مهربانی

چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت

که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی

تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد

تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی

به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی

که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی

خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری

دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی

دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را

اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا