غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی

به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی

بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی

دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید

بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی

هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند

ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی

اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی

و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی

به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه

نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی

چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی

سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید

بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی

هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن

نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی

هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید

بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا