غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

برخیز و بزن یکی نوایی

بر یاد وصال دلربایی

هین وقت صبوح شد فتوحی

هین وقت دعاست الصلایی

بگشا سر خنب خسروانی

تا خلق زنند دست و پایی

صد گون گره است بر دل و نیست

جز باده جان گره گشایی

از جای ببر به یک قنینه

آن را که قرار نیست جایی

جز دشت عدم قرارگه نیست

چون نیست وجود را وفایی

بر سفره خاک تره‌ای نیست

هر سوی ز چیست ژاژخایی

عالم مردار و عامه چون سگ

کی دید ز دست سگ سخایی

ساقی درده صلا که چون تو

جان‌ها بندید جان فزایی

ما چون مس و آهنیم ثابت

در حیرت چون تو کیمیایی

در مغز فکن تو هوی هویی

وز خلق برآر های هایی

تا روح ز مستی و خرابی

نشناسد هجو از ثنایی

زین باده چو مست شد فلاطون

نشناسد درد از دوایی

دردی ده و عقل را چنان کن

کو درد نداند از صفایی

بر ناطق منطقی فروریز

از جام صبوحیان عطایی

تا دم نزند دگر نجوید

زنبیل و فطیر هر گدایی

خامش که تو را مسلم آمد

برساختن از عدم بقایی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا