غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

ای وصل تو آب زندگانی

تدبیر خلاص ما تو دانی

از دیده برون مشو که نوری

وز سینه جدا مشو که جانی

آن دم که نهان شوی ز چشمم

می‌نالد جان من نهانی

من خود چه کسم که وصل جویم

از لطف توم همی‌کشانی

ای دل تو مرو سوی خرابات

هر چند قلندر جهانی

کان جا همه پاکباز باشند

ترسم که تو کم زنی بمانی

ور ز آنک روی مرو تو با خویش

درپوش نشان بی‌نشانی

مانند سپر مپوش سینه

گر عاشق تیر آن کمانی

پرسید یکی که عاشقی چیست

گفتم که مپرس از این معانی

آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخواندت به خوانی

مردانه درآ چو شیرمردی

دل را چو زنان چه می‌طپانی

ای از رخ گلرخان غیبت

گشته رخ سرخ زعفرانی

ای از هوس بهار حسنت

در هر نفسم دم خزانی

ای آنک تو باغ و بوستان را

از جور خزان همی‌رهانی

ای داده تو گوشت پاره‌ای را

در گفت و شنود ترجمانی

ای داده زبان انبیا را

با سر قدیم همزبانی

ای داده روان اولیا را

در مرگ حیات جاودانی

ای داده تو عقل بدگمان را

بر بام دماغ پاسبانی

ای آنک تو هر شبی ز خلقان

این پنج چراغ می‌ستانی

ای داده تو چشم گلرخان را

مخموری و سحر و دلستانی

ای داده دو قطره خون دل را

اندیشه و فکر و خرده دانی

ای داده تو عشق را به قدرت

مردی و نری و پهلوانی

این بود نصیحت سنایی

جان باز چو طالب عیانی

شمس تبریز نور محضی

زیرا که چراغ آسمانی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا