غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۶۵

ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی

ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی

نوری که بدو پرد جان از قفس قالب

در تو نظری کرد او در نور نظر رفتی

رفتی تو از این پستی در شادی و در مستی

آن سوی زبردستی گر زیر و زبر رفتی

مانند خیالی تو هر دم به یکی صورت

زین شکل برون جستی در شکل دگر رفتی

امروز چو جانستی در صدر جنانستی

از دور قمر رستی بالای قمر رفتی

اکنون ز تن گریان جانا شده‌ای عریان

چون ترک کله کردی وز بند کمر رفتی

از نان شده‌ای فارغ وز منت خبازان

وز آب شدی فارغ کز تف جگر رفتی

نانی دهدت جانان بی‌معده و بی‌دندان

آبی دهدت صافی زان بحر که دررفتی

از جان شریف خود وز حال لطیف خود

بفرست خبر زیرا در عین خبر رفتی

ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی

در دامن دریایی چون در و گهر رفتی

هان ای سخن روشن درتاب در این روزن

کز گوش گذر کردی در عقل و بصر رفتی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا