غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۱۴

درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی

فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی

نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا

برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی

چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند

چو کاهش پیش باد تند باسهمی و باتابی

چو که‌ها را شکافانید کان‌ها را پدید آرد

ببینی لعل اندر لعل می‌تابد چو مهتابی

در آن تابش ببینی تو یکی مه روی چینی تو

دو دست هجر او پرخون مثال دست قصابی

ز بوی خون دست او همه ارواح مست او

همه افلاک پست او زهی بالطف وهابی

مثال کشتنش باشد چو انگوری که کوبندش

که تا فانی شود باقی شود انگور دوشابی

اگر چه صد هزار انگور کوبی یک بود جمله

چو وا شد جانب توحید جان را این چنین بابی

بیاید شمس تبریزی بگیرد دست آن جان را

در انگشتش کند خاتم دهد ملکی و اسبابی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا