غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۰۴

اگر زهر است اگر شکر چه شیرین است بی‌خویشی

کله جویی نیابی سر چه شیرین است بی‌خویشی

چو افتادی تو در دامش چو خوردی باده جامش

برون آیی نیابی در چه شیرین است بی‌خویشی

مترس آخر نه مردی تو بجنب آخر نمردی تو

بده آن زر به سیمین بر چه شیرین است بی‌خویشی

چرا تو سرد و برف آیی فنا شو تا شگرف آیی

غم هستی تو کمتر خور چه شیرین است بی‌خویشی

در این منگر که در دامم که پر گشت است این جامم

به پیری عمر نو بنگر چه شیرین است بی‌خویشی

چه هشیاری برادر هی ببین دریای پر از می

مسلمان شو تو ای کافر چه شیرین است بی‌خویشی

نمود آن زلف مشکینش که عنبر گشت مسکینش

زهی مشک و زهی عنبر چه شیرین است بی‌خویشی

بیا ای یار در بستان میان حلقه مستان

به دست هر یکی ساغر چه شیرین است بی‌خویشی

یکی شه بین تو بس حاضر به جمله روح‌ها ناظر

ز بی‌خویشی از آن سوتر چه شیرین است بی‌خویشی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا