غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمی‌گردی

مگر تو فکر منحوسی که جز بر غم نمی‌گردی

چو آمد موسی عمران چرا از آل فرعونی

چو آمد عیسی خوش دم چرا همدم نمی‌گردی

چو با حق عهدها بستی ز سستی عهد بشکستی

چو قول عهد جانبازان چرا محکم نمی‌گردی

میان خاک چون موشان به هر مطبخ رهی سازی

چرا مانند سلطانان بر این طارم نمی‌گردی

چرا چون حلقه بر درها برای بانگ و آوازی

چرا در حلقه مردان دمی محرم نمی‌گردی

چگونه بسته بگشاید چو دشمن دار مفتاحی

چگونه خسته به گردد چو بر مرهم نمی‌گردی

سر آنگه سر بود ای جان که خاک راه او باشد

ز عشق رایتش ای سر چرا پرچم نمی‌گردی

چرا چون ابر بی‌باران به پیش مه ترنجیدی

چرا همچون مه تابان بر این عالم نمی‌گردی

قلم آن جا نهد دستش که کم بیند در او حرفی

چرا از عشق تصحیحش تو حرفی کم نمی‌گردی

گلستان و گل و ریحان نروید جز ز دست تو

دو چشمه داری ای چهره چرا پرنم نمی‌گردی

چو طوافان گردونی همی‌گردند بر آدم

مگر ابلیس ملعونی که بر آدم نمی‌گردی

اگر خلوت نمی‌گیری چرا خامش نمی‌باشی

اگر کعبه نه ای باری چرا زمزم نمی‌گردی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا