غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۵۰

هین که منم بر در در برگشا

بستن در نیست نشان رضا

در دل هر ذره تو را درگهیست

تا نگشایی بود آن در خفا

فالق اصباحی و رب الفلق

باز کنی صد در و گویی درآ

نی که منم بر در بلک توی

راه بده در بگشا خویش را

آمد کبریت بر آتشی

گفت برون آ بر من دلبرا

صورت من صورت تو نیست لیک

جمله توام صورت من چون غطا

صورت و معنی تو شوم چون رسی

محو شود صورت من در لقا

آتش گفتش که برون آمدم

از خود خود روی بپوشم چرا

هین بستان از من تبلیغ کن

بر همه اصحاب و همه اقربا

کوه اگر هست چو کاهش بکش

داده امت من صفت کهربا

کاه ربای من که می‌کشد

نه از عدم آوردم کوه حرا

در دل تو جمله منم سر به سر

سوی دل خویش بیا مرحبا

دلبرم و دل برم ایرا که هست

جوهر دل زاده ز دریای ما

نقل کنم ور نکنم سایه را

سایه من کی بود از من جدا

لیک ز جایش ببرم تا شود

وصلت او ظاهر وقت جلا

تا که بداند که او فرع ماست

تا که جدا گردد او از عدا

رو بر ساقی و شنو باقیش

تات بگوید به زبان بقا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا