غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۴۹۴

زرگر آفتاب را بسته گاز می‌کنی

کرته شام را ز مه نقش و طراز می‌کنی

روز و شب و نتایج این حبشی و روم را

بر مثل اصولشان گرد و دراز می‌کنی

گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی

و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز می‌کنی

این چه کرامت است ای نقش خیال روی او

با درهای بسته در خانه جواز می‌کنی

خاطر همچو باد را نقش جحود می‌دهی

خاطر بی‌نیاز را پر ز نیاز می‌کنی

در شب ابرگین غم مشعله‌ها درآوری

در دل تنگ پرگره پنجره باز می‌کنی

ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو

تو ز دلال و عز خود عزم عزاز می‌کنی

گاه ز نیم زلتی برهمشان همی‌زنی

گاه خود از کبیرها چشم فراز می‌کنی

گاه گدای راه را همت شاه می‌دهی

گاه قباد و شاه را بنده آز می‌کنی

می‌شکنی به زیر پا نای طرب نوای را

چنگ شکسته بسته را لایق ساز می‌کنی

بربط عشرت مرا گاه سه تا همی‌کنی

پرده بوسلیک را گاه حجاز می‌کنی

جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد

باز ز پوست‌هاش چون همچو پیاز می‌کنی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا