غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۴۶۸

نیست بجز دوام جان ز اهل دلان روایتی

راحت‌های عشق را نیست چو عشق غایتی

شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه

هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی

عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو

جز که ندای ابشروا این است ورا قرائتی

هر سحری حلاوتی هر طرفی طراوتی

هر قدمی عجایبی هر نفسی عنایتی

خوبی جان چو شد ز حد و آن مدد است بر مدد

هست برای چشم بد نیک بلا حمایتی

پشت فلک ز جست و جو گشته چو عاشقان دوتو

ز آنک جمال حسن هو نادره است و آیتی

پرتو روی عشق دان آنک به هر سحرگهان

شمس کشید نیزه‌ای صبح فراشت رایتی

عشق چو رهنمون کند روح در او سکون کند

سر ز فلک برون کند گوید خوش ولایتی

ایزد گفت عشق را گر نبدی جمال تو

آینه وجود را کی کنمی رعایتی

گر چه که میوه آخر است ور چه درخت اول است

میوه ز روی مرتبت داشت بر او بدایتی

چند بود بیان تو بیش مگو به جان تو

هست دل از زبان تو در غم و در نکایتی

خلوتیان گریخته نقل سکوت ریخته

ز آنک سکوت مست را هست قوی وقایتی

گر چه نوای بلبلان هست دوای بی‌دلان

خامش تا دهد تو را عشق جز این جرایتی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا