غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

برگذری درنگری جز دل خوبان نبری

سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری

تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا

تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری

تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد

تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری

سر ننهد چرخ تو را تا که تو بی‌سر نشوی

کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری

تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا

تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری

تا تو ایازی نکنی کی همه محمود شوی

تا تو ز دیوی نرهی ملک سلیمان نبری

نعمت تن خام کند محنت تن رام کند

محنت دین تا نکشی دولت ایمان نبری

خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان

ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری

خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود

تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری

آه گدارو شده‌ای خاطر تو خوش نشود

تا نکنی کافریی مال مسلمان نبری

هیچ نبرده‌ست کسی مهره ز انبان جهان

رنجه مشو ز آنک تو هم مهره ز انبان نبری

مهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرم

گو تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبری

ای کشش عشق خدا می‌ننشیند کرمت

دست نداری ز کهان تا دل از ایشان نبری

هین بکشان هین بکشان دامن ما را به خوشان

ز آنک دلی که تو بری راه پریشان نبری

راست کنی وعده خود دست نداری ز کشش

تا همه را رقص کنان جانب میدان نبری

هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود

ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری

گر چه که صد شرط کنی بی‌همه شرطی بدهی

ز آنک تو بس بی‌طمعی زر به حرمدان نبری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا