غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۳۴۶

مکن راز مرا ای جان فسانه

شنیدستی مجالس بالامانه

شنیدستی که الدین النصیحه

نصیحت چیست جستن از میانه

شنیدستی که الفرقه عذاب

فراقش آتش آمد با زبانه

چو لا تاسو علی ما فات گفته‌ست

نمی‌ارزد به رنج دام دانه

چو فرموده‌ست حق کالصلح خیر

رها کن ماجرا را ای یگانه

هلا برجه که ان الله یدعوا

غریبی را رها کن رو به خانه

رها کن حرص را کالفقر فخری

چرا می ننگ داری زین نشانه

چو ره بگشاد ابیت عند ربی

چه باشد گر کم آید خشک نانه

تجلی ربه نی کم ز کوهی

بخوان بر خود مخوان این را فسانه

خدا با توست حاضر نحن اقرب

در آن زلفی و بی‌آگه چو شانه

ولی زان زلف شانه زنده گردد

بخوان قرآن نسوی تا بنانه

چو گفته‌ست انصتو ای طوطی جان

بپر خاموش و رو تا آشیانه

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا