غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۳۱۵

دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده

انگشت برآورده اندر دهنم کرده

دل از سر غمازی یک وعده از او گفته

درخواسته من از وی او نیز کرم کرده

عشقش ز پی غیرت گفتا که عوض جان ده

این گفت به جان رفته جان نیز نعم کرده

از بعد چنان شهدی وز بعد چنان عهدی

لشکرکش هجرانت بر بنده ستم کرده

از هجر عجب نبود این ظلم و ستم کردن

کو پرچم عشاقان صد گونه علم کرده

ای آنک ز یک برقی از حسن جمال خود

این جمله هستی را در حال عدم کرده

وآنگه ز وجود تو برساخته هستی را

تا جمله حوادث را انوار قدم کرده

ده چشم شده جان‌ها چون نای بنالیده

چون چنگ شده تن‌ها هم پشت به خم کرده

بس شادی در شادی کان را تو به جان دادی

وز بهر حسودان را در صورت غم کرده

اندر پی مخدومی شمس الحق تبریزی

کی باشد تن چون دل از دیده قدم کرده

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا