غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۲۱۶

تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو

بهر آرام دلم نام دلارام بگو

پرده من مدران و در احسان بگشا

شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو

ور در لطف ببستی در اومید مبند

بر سر بام برآ و ز سر بام بگو

ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد

صفت این دل تنگ شررآشام بگو

چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده

چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو

آه زندانی این دام بسی بشنودیم

حال مرغی که برسته‌ست از این دام بگو

سخن بند مگو و صفت قند بگو

صفت راه مگو و ز سرانجام بگو

شرح آن بحر که واگشت همه جان‌ها او است

که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو

ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول

غم هر ممتحن سوخته خام بگو

شکر آن بهره که ما یافته‌ایم از در فضل

فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو

وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی

سخن خاص نهان در سخن عام بگو

ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن

دم به دم زمزمه بی‌الف و لام بگو

همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر

سخنی بی‌نقط و بی‌مد و ادغام بگو

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا