غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۱۸۹

بازم صنما چه می‌فریبی تو

بازم به دغا چه می‌فریبی تو

هر لحظه بخوانیم کریمانه

ای دوست مرا چه می‌فریبی تو

عمری تو و عمر بی‌وفا باشد

ما را به وفا چه می‌فریبی تو

دل سیر نمی‌شود به جیحون‌ها

ما را به سقا چه می‌فریبی تو

تاریک شده‌ست چشم بی‌ماهت

ما را به عصا چه می‌فریبی تو

ای دوست دعا وظیفه بنده‌ست

ما را به دعا چه می‌فریبی تو

آن را که مثال امن دادی دی

با خوف و رجا چه می‌فریبی تو

گفتی به قضای حق رضا باید

ما را به قضا چه می‌فریبی تو

چون نیست دواپذیر این دردم

ما را به دوا چه می‌فریبی تو

تنها خوردن چو پیشه کردی خوش

ما را به صلا چه می‌فریبی تو

چون چنگ نشاط ما شکستی خرد

ما را به سه تا چه می‌فریبی تو

ما را بی ما چه می‌نوازی تو

ما را با ما چه می‌فریبی تو

ای بسته کمر به پیش تو جانم

ما را به قبا چه می‌فریبی تو

خاموش که غیر تو نمی‌خواهیم

ما را به عطا چه می‌فریبی تو

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا