غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۱۷۴

ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو

از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو

بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان

ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو

داده‌ست ز کان تو لعل تو نشانی‌ها

آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو

بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو

بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو

ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی

جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو

ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت

از بهر گشاد ما دربند قبایی تو

از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم

وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو

هر روز برآیی تو بازیب و فر آیی تو

در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو

شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی

نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا