غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۸۹۸

ندا آمد به جان از چرخ پروین

که بالا رو چو دردی پست منشین

کسی اندر سفر چندین نماند

جدا از شهر و از یاران پیشین

ندای ارجعی آخر شنیدی

از آن سلطان و شاهنشاه شیرین

در این ویرانه جغدانند ساکن

چه مسکن ساختی ای باز مسکین

چه آساید به هر پهلو که گردد

کسی کز خار سازد او نهالین

چه پیوندی کند صراف و قلاب

چه نسبت زاغ را با باز و شاهین

چه آرایی به گچ ویرانه‌ای را

که بالا نقش دارد زیر سجین

چرا جان را نیارایی به حکمت

که ارزد هر دمش صد چین و ماچین

نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است

از آن حکمت که گردد جان خدابین

تو گوهر شو که خواهند و نخواهند

نشانندت همه بر تاج زرین

رها کن پس روی چون پای کژمژ

الف می باش فرد و راست بنشین

چو معنی اسب آمد حرف چون زین

بگو تا کی کشی بی‌اسب این زین

کلوخ انداز کن در عشق مردان

تو هم مردی ولی مرد کلوخین

عروسی کلوخی با کلوخی

کلوخ آرد نثار و سنگ کابین

به گورستان به زیر خشت بنگر

که نشناسی تو سارانشان ز پایین

خدایا دررسان جان را به جان‌ها

بدان راهی که رفتند آل یاسین

دعای ما و ایشان را درآمیز

چنان کز ما دعای و از تو آمین

عنایت آن چنان فرما که باشد

ز ما احسان اندک وز تو تحسین

ز شهوانی به عقلانی رسانمان

بر اوج فوق بر زین لوح زیرین

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا