غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۱۸

ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم

بسته شکرخنده را تا که بگریانیم

ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم

گریه نصیب تن است من گهر جانیم

در دل آتش روم تازه و خندان شوم

همچو زر سرخ از آنک جمله زر کانیم

در دل آتش اگر غیر تو را بنگرم

دار مرا سنگسار ز آنچ من ارزانیم

هیچ نشینم به عیش هیچ نخیزم به پا

جز تو که برداریم جز تو که بنشانیم

این دل من صورتی گشت و به من بنگرید

بوسه همی‌داد دل بر سر و پیشانیم

گفتم ای دل بگو خیر بود حال چیست

تو نه که نوری همه من نه که ظلمانیم

ور تو منی من توام خیرگی از خود ز چیست

مست بخندید و گفت دل که نمی‌دانیم

رو مطلب تو محال نیست زبان را مجال

سوره کهفم که تو خفته فروخوانیم

زود بر او درفتاد صورت من پیش دل

گفت بگو راست ای صادق ربانیم

گفت که این حیرت از منظر شمس حق است

مفخر تبریزیان آنک در او فانیم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا