غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم

از رشک و غیرت است که در چادری شدیم

روزی که افکنیم ز جان چادر بدن

بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم

رو را بشو و پاک شو از بهر دید ما

ور نی تو دور باش که ما شاهد خودیم

آن شاهدی نه‌ایم که فردا شود عجوز

ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم

آن چادر ار خلق شد شاهد کهن نشد

فانی است عمر چادر و ما عمر بی‌حدیم

چادر چو دید از آدم ابلیس کرد رد

آدم نداش کرد تو ردی نه ما ردیم

باقی فرشتگان به سجود اندرآمدند

گفتند در سجود که بر شاهدی زدیم

در زیر چادر است بتی کز صفات او

ما را ز عقل برد و سجود اندرآمدیم

اشکال گنده پیر ز اشکال شاهدان

گر عقل ما نداند در عشق مرتدیم

چه جای شاهد است که شیر خداست او

طفلانه دم زدیم که با طفل ابجدیم

با جوز و با مویز فریبند طفل را

ور نی که ما چه لایق جوزیم و کنجدیم

در خود و در زره چو نهان شد عجوزه‌ای

گوید که رستم صف پیکار امجدیم

از کر و فر او همه دانند کو زن است

ما چون غلط کنیم که در نور احمدیم

مؤمن ممیز است چنین گفت مصطفی

اکنون دهان ببند که بی‌گفت مرشدیم

بشنو ز شمس مفخر تبریز باقیش

زیرا تمام قصه از آن شاه نستدیم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا