غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۶۳۰

گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم

ور لبش جور کند از بن دندان بکشم

ور بسوزد دل مسکین مرا همچو سپند

پای کوبان شوم و سوز سپندان بکشم

گر سر زلف چو چوگانش مرا دور کند

همچنین سجده کنان تا بن میدان بکشم

لعل در کوه بود گوهر در قلزم تلخ

از پی لعل و گهر این بخورم آن بکشم

این نبوده‌ست و نباشد که من از طنز و گزاف

گهر از ره ببرم لعل بدخشان بکشم

رخم از خون جگر صدره اطلس پوشید

چه شود گر ز خطا خلعت سلطان بکشم

من چو در سایه آن زلف پریشان جمعم

لازمم نیست که من راه پریشان بکشم

همرهانم همه رفتند سوی رهزن دل

بگشایید رهم تا سوی ایشان بکشم

گر کسی قصه کند بارکشی مجنونی

از درون نعره زند دل که دو چندان بکشم

ور به زندان بردم یوسف من بی‌گنهی

همچو یوسف بروم وحشت زندان بکشم

گر دلم سر کشد از درد تو جان سیر شود

جان و دل تا برود بی‌دل و بی‌جان بکشم

شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و مشک

چونک من دامن مشکین تو پنهان بکشم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا