غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم

من و بالای مناره که تمنای تو دارم

ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم

سر خود نیز نخارم که تقاضای تو دارم

دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگویم

که در این آینه دل رخ زیبای تو دارم

مکن ای دوست ملامت بنگر روز قیامت

همه موجم همه جوشم در دریای تو دارم

مشنو قول طبیبان که شکر زاید صفرا

به شکر داروی من کن چه که صفرای تو دارم

هله ای گنبد گردون بشنو قصه‌ام اکنون

که چو تو همره ماهم بر و پهنای تو دارم

بر دربان تو آیم ندهد راه و براند

خبرش نیست که پنهان چه تماشای تو دارم

ز درم راه نباشد ز سر بام و دریچه

ستر الله علینا چه علالای تو دارم

هله دربان عوان خو مدهم راه و سقط گو

چو دفم می زن بر رو دف و سرنای تو دارم

چو دف از سیلی مطرب هنرم بیش نماید

بزن و تجربه می کن همه هیهای تو دارم

هله زین پس نخروشم نکنم فتنه نجوشم

به دلم حکم کی دارد دل گویای تو دارم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا