غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۴۷

آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا

صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا

از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او

پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا

از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند

همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا

ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی

همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا

باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز

پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا

ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو

از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا

بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان

در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا

چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید

تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا

چون لب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست

گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا

پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک

در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا

تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام

کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا