غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم

از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم

دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده

ما بی‌دل و دل با تو با ما هم و بی‌ما هم

ای دل که روانی تو آن سوی که دانی تو

خدمت برسان از ما آن جا و موصی هم

ما منتظر وقت و دل ناظر تو دایم

در حالت آرامش در شورش و غوغا هم

از باده و باد تو چون موج شده این دل

در مستی و پستی خوش در رفعت و بالا هم

ابر خوش لطف تو با جان و روان ما

در خاک اثر کرده در صخره و خارا هم

با تو پس از این عالم بی‌نقش بنی آدم

خوش خلوت جان باشد آمیزش جان‌ها هم

زان غمزه مست تو زان جادو و جادوخو

خیره شده هر دیده نادان هم و دانا هم

من ننگ نمی‌دارم مجنونم و می دانی

هم عرق جنون دارم از مایه و سودا هم

از آتش و آب او ای جسته نشان بنگر

در آب دو چشم ما در زردی سیما هم

در عالم آب و گل در پرده جان و دل

هم ایمنی از عشقت وین فتنه و غوغا هم

زان طره روحانی زان سلسله جانی

زنار تو بربسته هم مؤمن و ترسا هم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا