غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۳۸۰

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم

چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم

شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود

شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم

ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه

زیرا که بی‌حقه و صدف رخشانتر آید گوهرم

اینک سر و گرز گران می زن برای امتحان

ور بشکند این استخوان از عقل و جان مغزینترم

آن جوز بی‌مغزی بود کو پوست بگزیده بود

او ذوق کی دیده بود از لوزی پیغامبرم

لوزینه پرجوز او پرشکر و پرلوز او

شیرین کند حلق و لبم نوری نهد در منظرم

چون مغز یابی ای پسر از پوست برداری نظر

در کوی عیسی آمدی دیگر نگویی کو خرم

ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله

در زفتی فارس نگر نی بارگیر لاغرم

زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او

زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرم

ای دردهای آه گو اه اه مگو الله گو

از چه مگو از جان گو ای یوسف جان پرورم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا