غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

ندا رسید به جان‌ها ز خسرو منصور

نظر به حلقه مردان چه می‌کنید از دور

چو آفتاب برآمد چه خفته‌اند این خلق

نه روح عاشق روزست و چشم عاشق نور

درون چاه ز خورشید روح روشن شد

ز نور خارش پذرفت نیز دیده کور

بجنب بر خود آخر که چاشتگاه شدست

از آنک خفته چو جنبید خواب شد مهجور

مگو که خفته نیم ناظرم به صنع خدا

نظر به صنع حجابست از چنان منظور

روان خفته اگر داندی که در خوابست

از آنچ دیدی نی خوش شدی و نی رنجور

چنانک روزی در خواب رفت گلخن تاب

به خواب دید که سلطان شدست و شد مغرور

بدید خود را بر تخت ملک وز چپ و راست

هزار صف ز امیر و ز حاجب و دستور

چنان نشسته بر آن تخت او که پنداری

در امر و نهی خداوند بد سنین و شهور

میان غلغله و دار و گیر و بردابرد

میان آن لمن الملک و عزت و شر و شور

درآمد از در گلخن به خشم حمامی

زدش به پای که برجه نه مرده‌ای در گور

بجست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه ملک

ولی خزینه حمام سرد دید و نفور

بخوان ز آخر یاسین که صیحه فاذا

تو هم به بانگی حاضر شوی ز خواب غرور

چه خفته‌ایم ولیکن ز خفته تا خفته

هزار مرتبه فرقست ظاهر و مستور

شهی که خفت ز شاهی خود بود غافل

خسی که خفت ز ادبیر خود بود معذور

چو هر دو باز از این خواب خویش بازآیند

به تخت آید شاه و به تخته آن مقهور

لباب قصه بماندست و گفت فرمان نیست

نگر به دانش داوود و کوتهی زبور

مگر که لطف کند باز شمس تبریزی

وگر نه ماند سخن در دهن چنین مقصور

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا