مثنوی معنویدفتر ششممولوی

بخش ۴۱ – قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست

سایلی آمد به سوی خانه‌ای

خشک نانه خواست یا تر نانه‌ای

گفت صاحب‌خانه نان اینجا کجاست

خیره‌ای کی این دکان نانباست

گفت باری اندکی پیهم بیاب

گفت آخر نیست دکان قصاب

گفت پارهٔ آرد ده ای کدخدا

گفت پنداری که هست این آسیا

گفت باری آب ده از مکرعه

گفت آخر نیست جو یا مشرعه

هر چه او درخواست از نان یا سبوس

چربکی می‌گفت و می‌کردش فسوس

آن گدا در رفت و دامن بر کشید

اندر آن خانه بحسبت خواست رید

گفت هی هی گفت تن زن ای دژم

تا درین ویرانه خود فارغ کنم

چون درینجا نیست وجه زیستن

بر چنین خانه بباید ریستن

چون نه‌ای بازی که گیری تو شکار

دست آموز شکار شهریار

نیستی طاوس با صد نقش بند

که به نقشت چشمها روشن کنند

هم نه‌ای طوطی که چون قندت دهند

گوش سوی گفت شیرینت نهند

هم نه‌ای بلبل که عاشق‌وار زار

خوش بنالی در چمن یا لاله‌زار

هم نه‌ای هدهد که پیکیها کنی

نه چو لک‌لک که وطن بالا کنی

در چه کاری تو و بهر چت خرند

تو چه مرغی و ترا با چه خورند

زین دکان با مکاسان برتر آ

تا دکان فضل که الله اشتری

کاله‌ای که هیچ خلقش ننگرید

از خلاقت آن کریم آن را خرید

هیچ قلبی پیش او مردود نیست

زانک قصدش از خریدن سود نیست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا