مثنوی معنویدفتر چهارممولوی

بخش ۶۰ – حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ می‌زد کی باز کن ببین کی چه می‌بری آنگه ببر

یک فقیهی ژنده‌ها در چیده بود

در عمامهٔ خویش در پیچیده بود

تا شود زفت و نماید آن عظیم

چون در آید سوی محفل در حطیم

ژنده‌ها از جامه‌ها پیراسته

ظاهرا دستار از آن آراسته

ظاهر دستار چون حلهٔ بهشت

چون منافق اندرون رسوا و زشت

پاره پاره دلق و پنبه و پوستین

در درون آن عمامه بد دفین

روی سوی مدرسه کرده صبوح

تا بدین ناموس یابد او فتوح

در ره تاریک مردی جامه کن

منتظر استاده بود از بهر فن

در ربود او از سرش دستار را

پس دوان شد تا بسازد کار را

پس فقیهش بانگ برزد کای پسر

باز کن دستار را آنگه ببر

این چنین که چار پره می‌پری

باز کن آن هدیه را که می‌بری

باز کن آن را به دست خود بمال

آنگهان خواهی ببر کردم حلال

چونک بازش کرد آنک می‌گریخت

صد هزاران ژنده اندر ره بریخت

زان عمامهٔ زفت نابایست او

ماند یک گز کهنه‌ای در دست او

بر زمین زد خرقه را کای بی‌عیار

زین دغل ما را بر آوردی ز کار

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا