مثنوی معنویدفتر چهارممولوی

بخش ۳۴ – باقی قصهٔ ابراهیم ادهم قدس‌الله سره

بر سر تختی شنید آن نیک‌نام

طقطقی و های و هویی شب ز بام

گامهای تند بر بام سرا

گفت با خود این چنین زهره کرا

بانگ زد بر روزن قصر او که کیست

این نباشد آدمی مانا پریست

سر فرو کردند قومی بوالعجب

ما همی گردیم شب بهر طلب

هین چه می‌جویید گفتند اشتران

گفت اشتر بام بر کی جست هان

پس بگفتندش که تو بر تخت جاه

چون همی جویی ملاقات اله

خود همان بد دیگر او را کس ندید

چون پری از آدمی شد ناپدید

معنی‌اش پنهان و او در پیش خلق

خلق کی بینند غیر ریش و دلق

چون ز چشم خویش و خلقان دور شد

هم‌چو عنقا در جهان مشهور شد

جان هر مرغی که آمد سوی قاف

جملهٔ عالم ازو لافند لاف

چون رسید اندر سبا این نور شرق

غلغلی افتاد در بلقیس و خلق

روحهای مرده جمله پر زدند

مردگان از گور تن سر بر زدند

یک دگر را مژده می‌دادند هان

نک ندایی می‌رسد از آسمان

زان ندا دینها همی‌گردند گبز

شاخ و برگ دل همی گردند سبز

از سلیمان آن نفس چون نفخ صور

مردگان را وا رهانید از قبور

مر ترا بادا سعادت بعد ازین

این گذشت الله اعلم بالیقین

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا