مثنوی معنویدفتر سوممولوی

بخش ۱۷۸ – قصه وکیل صدر جهان کی متهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید رو کشان کی کار جان سهل باشد عاشقان را

در بخارا بندهٔ صدر جهان

متهم شد گشت از صدرش نهان

مدت ده سال سرگردان بگشت

گه خراسان گه کهستان گاه دشت

از پس ده سال او از اشتیاق

گشت بی‌طاقت ز ایام فراق

گفت تاب فرقتم زین پس نماند

صبر کی داند خلاعت را نشاند

از فراق این خاکها شوره بود

آب زرد و گنده و تیره شود

باد جان‌افزا وخم گردد وبا

آتشی خاکستری گردد هبا

باغ چون جنت شود دار المرض

زرد و ریزان برگ او اندر حرض

عقل دراک از فراق دوستان

همچو تیرانداز اشکسته کمان

دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست

پیر از فرقت چنان لرزان شدست

گر بگویم از فراق چون شرار

تا قیامت یک بود از صد هزار

پس ز شرح سوز او کم زن نفس

رب سلم رب سلم گوی و بس

هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان

زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد

از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا