مثنوی معنویدفتر سوممولوی

بخش ۱۶۴ – حکایت آن زنی کی فرزندش نمی‌زیست بنالید جواب آمد کی آن عوض ریاضت تست و به جای جهاد مجاهدانست ترا

آن زنی هر سال زاییدی پسر

بیش از شش مه نبودی عمرور

یاسه مه یا چار مه گشتی تباه

ناله کرد آن زن که افغان ای اله

نه مهم بارست و سه ماهم فرح

نعمتم زوتر رو از قوس قزح

پیش مردان خدا کردی نفیر

زین شکایت آن زن از درد نذیر

بیست فرزند این‌چنین در گور رفت

آتشی در جانشان افتاد تفت

تا شبی بنمود او را جنتی

باقیی سبزی خوشی بی ضنتی

باغ گفتم نعمت بی‌کیف را

کاصل نعمتهاست و مجمع باغها

ورنه لا عین رات چه جای باغ

گفت نور غیب را یزدان چراغ

مثل نبود آن مثال آن بود

تا برد بوی آنک او حیران بود

حاصل آن زن دید آن را مست شد

زان تجلی آن ضعیف از دست شد

دید در قصری نبشته نام خویش

آن خود دانستش آن محبوب‌کیش

بعد از آن گفتند کین نعمت وراست

کو بجان بازی بجز صادق نخاست

خدمت بسیار می‌بایست کرد

مر ترا تا بر خوری زین چاشت‌خورد

چون تو کاهل بودی اندر التجا

آن مصیبتها عوض دادت خدا

گفت یا رب تا به صد سال و فزون

این چنینم ده بریز از من تو خون

اندر آن باغ او چو آمد پیش پیش

دید در وی جمله فرزندان خویش

گفت از من کم شد از تو گم نشد

بی دو چشم غیب کس مردم نشد

تو نکردی فصد و از بینی دوید

خون افزون تا ز تب جانت رهید

مغز هر میوه بهست از پوستش

پوست دان تن را و مغز آن دوستش

مغز نغزی دارد آخر آدمی

یکدمی آن را طلب گر زان دمی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا