غزل ۰۹۴- زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
معانی لغات غزل (۹۴)
دلنواز: نوازش دهنده دل، دلآرام، مهربان.
نکته: سخن پاکیزه و بکر، مطلبی که با دقت نظر درک آن ممکن باشد، مضمون لطیف.
نکتهدان: داننده مضامین لطیف و بکر.
خوش: خوب.
مخدوم: صاحب اختیار خادم، سرور، فرمانده، آمر به خدمتگزار.
مخدوم بیعنایت: (استعاره) معشوق بیملاحظه و نامهربان.
ولی: نامی از نامهای خدای تعالی، در اصطلاح صوفیه به معنای پیرومراد، فانی در خویش و باقی به مشاهده حق تعالی، دوست صدیق و یار نیکان.
ولیشناسان: عارفان وشناسندگان مردانحقکه اخفایحالخودکنند، شناسندگانمقربان الهی.
مپیچ: درگیرمشو.
به غمزه: با ناز و کرشمه.
کوکب: ستاره.
کوکب هدایت: ستاره راهنما، ستارهیی که در شب مسافران را راهنمای جهت است (جدی)، اشاره به آیه شریفه ۱۶ سوره نحل: و علامات و بالنجم هم یهتدون. و علامات و به ستارهیی ایشان راه مییابند.
نهایت: انتها، پایان.
بدایت: آغاز.
بردی آبم: آبرویم را بردی.
روی از درت نتابم: از درگاه تو رو گردان نمیشوم.
رعایت: مراعات، منظور نظر وزیر حمایت.
چارده روایت: در زمان حضرت رسول اکرم (ص) کاتبان وحی آیات نازل شده توسط نبی اکرم (ص) را مینوشتند لیکن به سبب متداول نبودن اعراب و نقطه و دستورات نحوی، اشکالاتی در قرائت پیش میآمد که تا پیامبر (ص) در قید حیات بودند توسط ایشان رفع میشد. بعد از رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و وفات بعضی از کاتبان، ضرورت تدوین نسخة صحیح قرآن حس شد و در زمان خلفاء اربعه در این امر مهم کوششهای پیگیر به عمل آمد. مبنای کار براین بود که زیدبن ثابت که خود یکی از کاتبان وحی بود یک هیئت ۱۲ نفری از افراد صلاحیتدار را تشکیل و در طول مدت ۶ سال ۷ نسخه ازقرآن کریم تهیه و هر نسخه توسط یک قاری به بلادی ارسال شد تا مسلمین آن بلاد را تعلیم دهند. این هفت قاری هرکدام دو راوی داشتند و قرائت قرآن بوسیله این چهارده راوی، متداول و به ما رسیده است و این مختصری است از چگونگی وشرح کتابت و قرائت و انتشار قرآن در صدر اسلام.
گرخود: اگرهم، حتی اگر.
به سان: به مانند.
معانی ابیات غزل (۹۴)
(۱) از آن یار دلنواز تشکری به همراه شکایتی با هم دارم و اگر تو در عشق نکتهسنجی به این حکایت گوش فرادار.
(۲) هر خدمتی که کردم بدون مزد و منت بود. خدایا مخدوم بیالتفات نصیب کسی نشود.
(۳) کسی به رندان قلندر توجهی ندارد گویی آنهایی که اولیای صادق و یکرنگ را میشناختند از این ولایت رفتهاند.
(۴) الف: ای دل، درکمند سرزلف او نیفت زیرا در آنجا چه بسیار سرهای بریده بیگناه را خواهی یافت.
ب: ای دل به دنبال کشف پیچیدگیهای راز آفرینش مباش که چه بسیار سرهای بیگناه بر سر این کار رفته است.
(۵) با رضایت و تأیید تو چشمانت با غمزه و کرشمه سبب ریختن خون ما شد. عزیز من حمایت و پشتیبانی از خونریز روا وشایسته نیست.
(۶) در این شب تیره و تار، راه مقصود و هدف را گم کردهام. این ستاره جدی هدایتگر برای راهنمایی من از گوشهیی سربرآور.
(۷) به هر سو که رفتم جز ترس و وحشت چیزی عایدم نشد. از این بیابان و راه بیپایان بپرهیز و برحذر باش.
(۸) چگونه میتوان پایانی برای این راه تصور کرد. راهی که در بدو امر از صد هزار منزل بیشتر به نظر میرسد.
(۹) با اینکه سبب آبروریزی من شدهیی، روی از تو بر نمیگردانم، چرا که تحمل ظلم و جور از دوست، بهتر از مراعات از طرف دشمن است.
(۱۰)حتی اگر به مانند حافظ بتوانی قرآن را با چهارده روایت قرائت کنی، باز باید عشق به فریاد تو برسد (تا از راه عرفان رستگار شوی).
شرح ابیات غزل (۹۴)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحرغزل: مضارع مثمن اخرب
*
شیخ عطار:
ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت هستی کاملت را نه ابتدا نه عایت
اوحدیمراغهیی:
بد میکنند مردم ز آن بیوفا حکایت
وآنگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
کمالخجندی:
ای ابتدا دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترانه غایت
عمـادفقیه:
جایی که خون عاشق ریزند بیجنایت
سهل است بیدلان را بودن در آن ولایت
با اندکی دقت در مفاد ابیات این غزل و تشابه وزن و قافیه و معانی گلهآمیز بعضی از ابیات آن با غزل اوحدی مراغهیی به این نتجه میرسیم که حافظ از غزل اوحدی متأثر بوده و زمانی به سرودن آن دست زده که از شاهشجاع بیاعتنایی دیده و از پایان کارخویش بیمناک و در کار خویش سرگردان و حیران بوده است.
شاعر در بیت اول و دوم زیر نام (آن بار دلنواز) از شاه شجاع یاد کرده و ضمن تصدیق مساعدتهای قبلی او درحق خود، گلهمند رفتار و بیعنایتیهای فعلی اوست.
در این غزل دو موضوع به ظاهر از هم جدا و در واقع پیوسته به هم مطرح است. موضوع نخست گلهمندی از شاهشجاع و موضوع دوم مطرح ساختن چند نظر عرفانی دارای ایهام نگرانی و تشویش از دنبالهروی خطمشی گذشته خود است. شاعر در دوراهه تردید و تصمیم، تردید از صحت راهی که در گذشته پوئیده و تصمیم به ادامه آن دستخوش نگرانی است. در بیت نهم صراحتاً خود را طرفدار و ادامه دهنده راه دوستی با شاه شجاع قلمداد میکند اما بلافاصله در بیت مقطع از اینکه موفقیت نصیب او شود دچار تردید میشود و به خود میگوید با همه اقدامات و کوششهای تو شرط موفقیت در آن است که تو با کمک عشق بر این مشکل خود به پیروزی دست یابی.
دربارة قراء سبعه شاعری نام آنها را در شعر زیر آورده است:
استاد قرائت بشمرپنج و دو پیر
بو عمر و علا و نافع و ابن کثیر
پس حمزه و ابنعامر و عاصم دان
زین جمله کسائی شمر و هفت بگیر
هریک از این قاریان دو راوی داشته که توسط این چهارده نفر چگونگی قرائت این استادان هفت گانه به ما رسیده است.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
خدايا اين عالي جناب حافظ بزرگترين شاعر تاريخ بشره.چه شعري………..از شما تشكر ميكنم كه اين شعر زيبا رو با اين روخواني دلنشين در اختيار ما كذاشتين.
در اين عالم، تنها فريادرس «عشق» است.
از اینهمه زحمتی که قطعا عشقی در ان نهفته است از سمیمه قالب سپاسگزارم.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
با تشکر از شما . این شعر را حضرت حافظ در مقام شامخ حضرت سیدالشهدا علیه السلام سروده. ودر فرازی از آن تمنای ظهور صاحب العصر والزمان حضرت حجت را نموده تا بشر درمانده در گمراهی را هدایت نماید. شاید بتوان گفت از شاهکارهای حضرت حافظ همین غزل زیبا و دلنشین می باشد.
بعضی از اشعار هسن که من هرچی با خودم کلنجار میرم ، نمیتونم قبول کنم که توسط یه بشر سروده شده باشن.
آنچنان آدمو به وجد میارن که انگار -نعوذ بالله- کلام وحیند!
این یکی از همون شعراست.
معاني لغات غزل (94)
دلنواز: نوازش دهنده دل، دلآرام، مهربان.
نكته: سخن پاكيزه و بكر، مطلبي كه با دقت نظر درك آن ممكن باشد، مضمون لطيف.
نكتهدان: داننده مضامين لطيف و بكر.
خوش: خوب.
مخدوم: صاحب اختيار خادم، سرور، فرمانده، آمر به خدمتگزار.
مخدوم بيعنايت: (استعاره) معشوق بيملاحظه و نامهربان.
ولي: نامي از نامهاي خداي تعالي، در اصطلاح صوفيه به معناي پيرومراد، فاني در خويش و باقي به مشاهده حق تعالي، دوست صديق و يار نيكان.
وليشناسان: عارفان وشناسندگان مردانحقكه اخفايحالخودكنند، شناسندگانمقربان الهي.
مپيچ: درگيرمشو.
به غمزه: با ناز و كرشمه.
كوكب: ستاره.
كوكب هدايت: ستاره راهنما، ستارهيي كه در شب مسافران را راهنماي جهت است (جدي)، اشاره به آيه شريفه 16 سوره نحل: و علامات و بالنجم هم يهتدون. و علامات و به ستارهيي ايشان راه مييابند.
نهايت: انتها، پايان.
بدايت: آغاز.
بردي آبم: آبرويم را بردي.
روي از درت نتابم: از درگاه تو رو گردان نميشوم.
رعايت: مراعات، منظور نظر وزير حمايت.
چارده روايت: در زمان حضرت رسول اكرم (ص) كاتبان وحي آيات نازل شده توسط نبي اكرم (ص) را مينوشتند ليكن به سبب متداول نبودن اعراب و نقطه و دستورات نحوي، اشكالاتي در قرائت پيش ميآمد كه تا پيامبر (ص) در قيد حيات بودند توسط ايشان رفع ميشد. بعد از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) و وفات بعضي از كاتبان، ضرورت تدوين نسخة صحيح قرآن حس شد و در زمان خلفاء اربعه در اين امر مهم كوششهاي پيگير به عمل آمد. مبناي كار براين بود كه زيدبن ثابت كه خود يكي از كاتبان وحي بود يك هيئت 12 نفري از افراد صلاحيتدار را تشكيل و در طول مدت 6 سال 7 نسخه ازقرآن كريم تهيه و هر نسخه توسط يك قاري به بلادي ارسال شد تا مسلمين آن بلاد را تعليم دهند. اين هفت قاري هركدام دو راوي داشتند و قرائت قرآن بوسيله اين چهارده راوي، متداول و به ما رسيده است و اين مختصري است از چگونگي وشرح كتابت و قرائت و انتشار قرآن در صدر اسلام.
گرخود: اگرهم، حتي اگر.
به سان: به مانند.
معاني ابيات غزل (94)
(1) از آن يار دلنواز تشكري به همراه شكايتي با هم دارم و اگر تو در عشق نكتهسنجي به اين حكايت گوش فرادار.
(2) هر خدمتي كه كردم بدون مزد و منت بود. خدايا مخدوم بيالتفات نصيب كسي نشود.
(3) كسي به رندان قلندر توجهي ندارد گويي آنهايي كه اولياي صادق و يكرنگ را ميشناختند از اين ولايت رفتهاند.
(4) الف: اي دل، دركمند سرزلف او نيفت زيرا در آنجا چه بسيار سرهاي بريده بيگناه را خواهي يافت.
ب: اي دل به دنبال كشف پيچيدگيهاي راز آفرينش مباش كه چه بسيار سرهاي بيگناه بر سر اين كار رفته است.
(5) با رضايت و تأييد تو چشمانت با غمزه و كرشمه سبب ريختن خون ما شد. عزيز من حمايت و پشتيباني از خونريز روا وشايسته نيست.
(6) در اين شب تيره و تار، راه مقصود و هدف را گم كردهام. اين ستاره جدي هدايتگر براي راهنمايي من از گوشهيي سربرآور.
(7) به هر سو كه رفتم جز ترس و وحشت چيزي عايدم نشد. از اين بيابان و راه بيپايان بپرهيز و برحذر باش.
(8) چگونه ميتوان پاياني براي اين راه تصور كرد. راهي كه در بدو امر از صد هزار منزل بيشتر به نظر ميرسد.
(9) با اينكه سبب آبروريزي من شدهيي، روي از تو بر نميگردانم، چرا كه تحمل ظلم و جور از دوست، بهتر از مراعات از طرف دشمن است.
(10)حتي اگر به مانند حافظ بتواني قرآن را با چهارده روايت قرائت كني، باز بايد عشق به فرياد تو برسد (تا از راه عرفان رستگار شوي).
شرح ابيات غزل (94)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحرغزل: مضارع مثمن اخرب
*
شيخ عطار:
اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت هستي كاملت را نه ابتدا نه عايت
اوحديمراغهيي:
بد ميكنند مردم ز آن بيوفا حكايت
وآنگه رسيده ما را دل دوستي به غايت
كمالخجندي:
اي ابتدا دردت هر درد را نهايت
عشق ترا نه آخر شوق ترانه غايت
عمـادفقيه:
جايي كه خون عاشق ريزند بيجنايت
سهل است بيدلان را بودن در آن ولايت
با اندكي دقت در مفاد ابيات اين غزل و تشابه وزن و قافيه و معاني گلهآميز بعضي از ابيات آن با غزل اوحدي مراغهيي به اين نتجه ميرسيم كه حافظ از غزل اوحدي متأثر بوده و زماني به سرودن آن دست زده كه از شاهشجاع بياعتنايي ديده و از پايان كارخويش بيمناك و در كار خويش سرگردان و حيران بوده است.
شاعر در بيت اول و دوم زير نام (آن بار دلنواز) از شاه شجاع ياد كرده و ضمن تصديق مساعدتهاي قبلي او درحق خود، گلهمند رفتار و بيعنايتيهاي فعلي اوست.
در اين غزل دو موضوع به ظاهر از هم جدا و در واقع پيوسته به هم مطرح است. موضوع نخست گلهمندي از شاهشجاع و موضوع دوم مطرح ساختن چند نظر عرفاني داراي ايهام نگراني و تشويش از دنبالهروي خطمشي گذشته خود است. شاعر در دوراهه ترديد و تصميم، ترديد از صحت راهي كه در گذشته پوئيده و تصميم به ادامه آن دستخوش نگراني است. در بيت نهم صراحتاً خود را طرفدار و ادامه دهنده راه دوستي با شاه شجاع قلمداد ميكند اما بلافاصله در بيت مقطع از اينكه موفقيت نصيب او شود دچار ترديد ميشود و به خود ميگويد با همه اقدامات و كوششهاي تو شرط موفقيت در آن است كه تو با كمك عشق بر اين مشكل خود به پيروزي دست يابي.
دربارة قراء سبعه شاعري نام آنها را در شعر زير آورده است:
استاد قرائت بشمرپنج و دو پير
بو عمر و علا و نافع و ابن كثير
پس حمزه و ابنعامر و عاصم دان
زين جمله كسائي شمر و هفت بگير
هريك از اين قاريان دو راوي داشته كه توسط اين چهارده نفر چگونگي قرائت اين استادان هفت گانه به ما رسيده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
درود ر انسانهای باسواد. بدون تعصب مذهبی و ربط دادن همه میز به مذهب چه زیبا با تفسیر این غزل از طریق عرفان همه چیز را روشن فرمودید. درود بر شما
سلام. من دو تا جگرگوشه هامو از دست دادم. فال گرفتم، این غزل اومد. همیشه تو اوج فشارهای زندگیم به لطف خدا فال حافظ تسلی بخشم بوده.
دکترعبدالحسین زرینکوب (زاده ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ – متوفی به ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخنگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم ایران معاصر است. آثار او بهعنوان مرجع عمده در مطالعات ادبی بخصوص مولویشناسی شناخته میشود. وی از تاریخنگاران ایران است و آثار معروفی در تاریخ ایران و نیز تاریخ اسلام دارد. این آثار بهدلیل بیان ادبی و حماسی تاریخ از آثار پراستفاده در میان ایرانیان هستند. دکتر زرینکوب بیش از چهار دهه در دانشگاه تهران، ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و تاریخ ایران تدریس کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی همکاری کرد. از جمله این که ۶۵۰۰ کتاب و مجله را به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا نمود. از دکتر زرینکوب خاطرهای زیبا از یک سخنرانی در روز عاشورا به این شرح نقل شده است:
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم؛ مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی. نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم.
دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم؛ موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند؛ برای همین نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود؛ هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهی افکارم را پاره کرد:
ببخشید شما استاد زرینکوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرینکوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد، و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم؛ این بندهی خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهرهای چین خورده و آفتابسوخته، متین و سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را میخواند.
پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سوالی داشتم. گفتم: بفرما.
پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد. گفت: ولی من اعتقاد ندارم.
پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی بر میآید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم)
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من میکشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاید، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برایم بگیرید. گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما.
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید. فاتحهای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمیخواهم، میخواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟ برای لحظهای کپ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ، عاشورا! اگر جواب نداد چه؟ عشق و علاقهی این مرد به حافظ چه میشود؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چه شد استاد؟ گفتم: هیچ، الان، در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برونآی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین علیهالسلام و وقایع روز و شب یازدهم محرم نباشد، پس چه میتواند باشد؟ سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم؛ این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم، از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد. طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهی من بود. متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده؛ حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت. میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد. معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد. گریه امانش نمیداد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند.
پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.
▪️برگرفته از روزنامه اطلاعات
یادداشت حافظ و عاشورا
به مناسبت سالروز بزرگداشت خواجه حافظ شیرازی
سهشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰