غزلیات حافظحافظ

غزل ۰۷۳- روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست


Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102

Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق

علامه قزوینی

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیه عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

شرح نوشتاری

معانی لغات غزل (۷۳)

نظر: نگرش، نگاه، در اینجا کنایه از چشم است.
پرتو: بازتاب نور، روشنایی.
مِنَّتْ: نیکی خویش را به رخ کسی کشیدن، توقع سپاس عطا‌بخش از عطا یافته، قبول و سپاس و شکر احسان، مرهون احسان کسی بودن.
بصر: چشم.
ناظر: نگاه کننده.
صاحب نظر: عارف، افراد شاخص و خبره.
سِّرِ: راز، آنچه که غیر از صاحبان ادراک پی به آن نمی‌توانند برد.
گیسو: زلف و در اصطلاح عرفا: حبل‌المتین سالکان طریقت برای رسیدن به حقیقت از میان انبوه تیرگیهای اسرار خلقت است.
غماز: پرده در، فاش کننده سِّرِ، خبرچین.
سرخ برآمد: به رنگ سرخ ظاهر شد، رنگش قرمز شد.
سیل‌خیز: مسیل، راه عبور سیلاب.
طالع شوریده: بخت در هم و برهم.
آب و عرق: عرق شرم و حیا.
آب چشم: اشک.
زیرصد منت او: صدبار زیر بار منت او.
از وجود این قدرم: این قدر از وجودم.
معانی ابیات غزل(۷۳)

(۱) چشمی نیست که از پرتو چهره تو روشن نبوده و دیده‌یی نیست که خاک آستانه تو مایه روشنایی آن نشده و بر آن منتی نداشته باشد.
(۲) صاحب‌نظران و اشخاص بصیر (هم) روی و موی تو را تماشا می‌کنند. آری همه سرها گرفتار درک سِّرِ گیسوی تو، این حبل‌المتین معرفت‌اند.
(۳) اگر رنگ اشک رازگشای من سرخ شده است جای شگفتی نیست، چهره کدام پرده‌ دری است که از شرمندگی سرخ نباشد.
(۴) برای اینکه نسیم صبا، گردی بر دامن ننشاند، هیچ رهگذری نیست که دیده من در آن سیل جاری نکرده باشد.
(۵) برای اینکه باد صبا هرجا که می‌رود از زلف مشکین تو خبر و اثری نبرد، هیچ سحری نیست که با او درگیری و مشاجره نداشته باشم.
(۶) از دست بخت وارون خود رنج می‌کشم چرا که جز خود، دیگری را سراغ ندارم که از کوی تو فیض و بهره نبرده باشد.
(۷) الف: ای چشمه شیرین گوارا، شکری وجود ندارد که در پیش شیرینی لبهای تو از خجالت غرق در آب و عرق نباشد.
ب: ای (چشمه نوش) که (شیرین) در تو تن می‌شوید بدان که (شکر) از شرم لب (شیرین) تو در آب و عرق خود غرق شده است.
(۸) هرجا خبری هست در مجلس رندان مطرح می‌شود، به مصلحت نمی بینم که رازها از پرده بیرون افتد.
(۹) در راه بیابانی عشق تو، شیر به مانند روباه بیچاره و درمانده می‌شود. آه از این ره خطیر که همه خطرها در آن موجود است.
(۱۰) شانه اشکم زیر بار منت خاک در تست و خاک دری نیست که صد برابر بیشتر از این زیر بار منت اشکم نباشد.
(۱۱) تنها از وجودم همین نام و نشان باقی مانده که دلیلی بر بودن آنست و گرنه هیچ ضعف و بیماری نیست که در آن نباشد.
(۱۲) به غیر از این نکته و معنا که حافظ دل خوشی از تو ندارد هنری نیست که درسراپای وجودت موجود نباشد.
شرح ابیات غزل (۷۳)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
این یک غزل متعارف با مضامینی است که ردیف غزل بدان جوابگو باشد. ردیف این غزل یعنی (نیست که نیست) تأکید نفی نیست بلکه به معنای (نیست که نباشد) یعنی (هست) خواهد بود و حرف (ی) کلمه قافیه بایستی درتمام موارد یکسان و بازگو کننده معنای ردیف باشد که در کمال مهارت دراین غزل به چشم می‌خورد.
ابیات هفتم و هشتم این غزل دارای ویژگیهایی است که به شرح آن مبادرت می‌شود:
این از مسلمیات است که حافظ به اشعار نظامی توجه خاصی داشته و همه را به دقت مطالعه و از مضامین بکر آن در موارد لزوم بهره‌برداری کرده است و ما در شرح غزلها هرکجا حافظه و معلومات یاری کرده و بکند، بدان اشاره کرده و خواهیم کرد. در اینجا بی‌مناسبت نیست یادآور شود در ایام جوانی که تصمیم به سرودن مثنوی امید و اعجاز خود را داشتم مبادرت به مطالعه و مرور مثنویهای نظامی کرده و گاهگاه قرابت مضمونی با مفاد معینی از بیت حافظ توجهم را جلب می‌کرد که آنها را یادداشت می‌کردم. بعداً درسفری در این اواخر در شهر شیراز کتابی به نام حافظ جاوید تألیف آقای هاشم جاوید نظرم را جلب کرد و با مطالعه آن ملاحظه شد که ایشان موارد زیادی را یادداشت نموده و بر آن شرح نوشته‌اند که از آن کتاب استفاده بیشتری در این مورد کرده و بهره فراوانی گرفتم. اجمالاً نظامی در شرح داستان خسرو و شیرین خود می‌گوید خسروپرویز دارایِ دو معشوقه بود یکی به نام شیرین ارمنی و دیگرشِکَّرِ اصفهانی ومیل دل او بیشتر به سوی شیرین بود و چنین شرح می‌دهد که روزی شیرین در راه سفر به چشمه آبی گوارا رسید و چون در اطراف آن کسی را در آنجا ندید لخت شده و برای آب‌تنی در آن چشمه که نامش چشمه‌نوش بود وارد وخسرو در این حال او را می‌بیندونظامی در این‌باره دادسخن می‌دهد.
حافظ در بیت هفتم اشاره و ایهامی به این موضوع دارد و نیز گوشه‌چشمی به این نکته داستان که شکر اصفهانی درمبارزه رقابت زیبائی و دلبری از شیرین شکست خورد نیز دراین بیت مشهود است. و بدین سبب معنای این بیت به دو صورت ظاهری و ایهام‌دار آن انجام شد.
دربیت هشتم که به صورت ضرب‌المثل درآمده شاعرگوشه و کنایه‌یی به شاه شجاع می‌زند و می‌گوید ما رندان از تمام اخبار و ریزه کاریهایی که اتفاق می‌افتد آگاهی داریم منتها صلاح نمی‌دانیم که آنها را برملا کنیم. شاعر بار دیگر در بیت دوازدهم روی سخن را به شاه شجاع برگردانیده و از او گله و اظهار ناخشنودی می‌کند.

***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

7 دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (73)
    نظر: نگرش، نگاه، در اينجا كنايه از چشم است.
    پرتو: بازتاب نور، روشنايي.
    مِنَّتْ: نيكي خويش را به رخ كسي كشيدن، توقع سپاس عطا‌بخش از عطا يافته، قبول و سپاس و شكر احسان، مرهون احسان كسي بودن.
    بصر: چشم.
    ناظر: نگاه كننده.
    صاحب نظر: عارف، افراد شاخص و خبره.
    سِّرِ: راز، آنچه كه غير از صاحبان ادراك پي به آن نمي‌توانند برد.
    گيسو: زلف و در اصطلاح عرفا: حبل‌المتين سالكان طريقت براي رسيدن به حقيقت از ميان انبوه تيرگيهاي اسرار خلقت است.
    غماز: پرده در، فاش كننده سِّرِ، خبرچين.
    سرخ برآمد: به رنگ سرخ ظاهر شد، رنگش قرمز شد.
    سيل‌خيز: مسيل، راه عبور سيلاب.
    طالع شوريده: بخت در هم و برهم.
    آب و عرق: عرق شرم و حيا.
    آب چشم: اشك.
    زيرصد منت او: صدبار زير بار منت او.
    از وجود اين قدرم: اين قدر از وجودم.
    معاني ابيات غزل(73)
    (1) چشمي نيست كه از پرتو چهره تو روشن نبوده و ديده‌يي نيست كه خاك آستانه تو مايه روشنايي آن نشده و بر آن منتي نداشته باشد.
    (2) صاحب‌نظران و اشخاص بصير (هم) روي و موي تو را تماشا مي‌كنند. آري همه سرها گرفتار درك سِّرِ گيسوي تو، اين حبل‌المتين معرفت‌اند.
    (3) اگر رنگ اشك رازگشاي من سرخ شده است جاي شگفتي نيست، چهره كدام پرده‌ دري است كه از شرمندگي سرخ نباشد.
    (4) براي اينكه نسيم صبا، گردي بر دامن ننشاند، هيچ رهگذري نيست كه ديده من در آن سيل جاري نكرده باشد.
    (5) براي اينكه باد صبا هرجا كه مي‌رود از زلف مشكين تو خبر و اثري نبرد، هيچ سحري نيست كه با او درگيري و مشاجره نداشته باشم.
    (6) از دست بخت وارون خود رنج مي‌كشم چرا كه جز خود، ديگري را سراغ ندارم كه از كوي تو فيض و بهره نبرده باشد.
    (7) الف: اي چشمه شيرين گوارا، شكري وجود ندارد كه در پيش شيريني لبهاي تو از خجالت غرق در آب و عرق نباشد.
    ب: اي (چشمه نوش) كه (شيرين) در تو تن مي‌شويد بدان كه (شكر) از شرم لب (شيرين) تو در آب و عرق خود غرق شده است.
    (8) هرجا خبري هست در مجلس رندان مطرح مي‌شود، به مصلحت نمي بينم كه رازها از پرده بيرون افتد.
    (9) در راه بياباني عشق تو، شير به مانند روباه بيچاره و درمانده مي‌شود. آه از اين ره خطير كه همه خطرها در آن موجود است.
    (10) شانه اشكم زير بار منت خاك در تست و خاك دري نيست كه صد برابر بيشتر از اين زير بار منت اشكم نباشد.
    (11) تنها از وجودم همين نام و نشان باقي مانده كه دليلي بر بودن آنست و گرنه هيچ ضعف و بيماري نيست كه در آن نباشد.
    (12) به غير از اين نكته و معنا كه حافظ دل خوشي از تو ندارد هنري نيست كه درسراپاي وجودت موجود نباشد.
    شرح ابيات غزل (73)
    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
    بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
    *
    اين يك غزل متعارف با مضاميني است كه رديف غزل بدان جوابگو باشد. رديف اين غزل يعني (نيست كه نيست) تأكيد نفي نيست بلكه به معناي (نيست كه نباشد) يعني (هست) خواهد بود و حرف (ي) كلمه قافيه بايستي درتمام موارد يكسان و بازگو كننده معناي رديف باشد كه در كمال مهارت دراين غزل به چشم مي‌خورد.
    ابيات هفتم و هشتم اين غزل داراي ويژگيهايي است كه به شرح آن مبادرت مي‌شود:
    اين از مسلميات است كه حافظ به اشعار نظامي توجه خاصي داشته و همه را به دقت مطالعه و از مضامين بكر آن در موارد لزوم بهره‌برداري كرده است و ما در شرح غزلها هركجا حافظه و معلومات ياري كرده و بكند، بدان اشاره كرده و خواهيم كرد. در اينجا بي‌مناسبت نيست يادآور شود در ايام جواني كه تصميم به سرودن مثنوي اميد و اعجاز خود را داشتم مبادرت به مطالعه و مرور مثنويهاي نظامي كرده و گاهگاه قرابت مضموني با مفاد معيني از بيت حافظ توجهم را جلب مي‌كرد كه آنها را يادداشت مي‌كردم. بعداً درسفري در اين اواخر در شهر شيراز كتابي به نام حافظ جاويد تأليف آقاي هاشم جاويد نظرم را جلب كرد و با مطالعه آن ملاحظه شد كه ايشان موارد زيادي را يادداشت نموده و بر آن شرح نوشته‌اند كه از آن كتاب استفاده بيشتري در اين مورد كرده و بهره فراواني گرفتم. اجمالاً نظامي در شرح داستان خسرو و شيرين خود مي‌گويد خسروپرويز دارايِ دو معشوقه بود يكي به نام شيرين ارمني و ديگرشِكَّرِ اصفهاني وميل دل او بيشتر به سوي شيرين بود و چنين شرح مي‌دهد كه روزي شيرين در راه سفر به چشمه آبي گوارا رسيد و چون در اطراف آن كسي را در آنجا نديد لخت شده و براي آب‌تني در آن چشمه كه نامش چشمه‌نوش بود وارد وخسرو در اين حال او را مي‌بيندونظامي در اين‌باره دادسخن مي‌دهد.
    حافظ در بيت هفتم اشاره و ايهامي به اين موضوع دارد و نيز گوشه‌چشمي به اين نكته داستان كه شكر اصفهاني درمبارزه رقابت زيبائي و دلبري از شيرين شكست خورد نيز دراين بيت مشهود است. و بدين سبب معناي اين بيت به دو صورت ظاهري و ايهام‌دار آن انجام شد.
    دربيت هشتم كه به صورت ضرب‌المثل درآمده شاعرگوشه و كنايه‌يي به شاه شجاع مي‌زند و مي‌گويد ما رندان از تمام اخبار و ريزه كاريهايي كه اتفاق مي‌افتد آگاهي داريم منتها صلاح نمي‌دانيم كه آنها را برملا كنيم. شاعر بار ديگر در بيت دوازدهم روي سخن را به شاه شجاع برگردانيده و از او گله و اظهار ناخشنودي مي‌كند.

    ***
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  2. کلاف زندگی‌مان را با حافظ باز کنیم
    دیدن رویِ تو را دیده‌ی جان باید!
    ناصر پرهیزگار
    در این جهان آشوبناک، کمتر کسی از زندگی رضایت دارد. نشان چندانی از مهرورزی نیست. همه متوقع هستیم، از دیگران انتظار یاری داریم، ولی خود از محبت کردن دریغ می‌کنیم. کسی به خود رجوع نمی‌کند، از خود مایه نمی‌گذارد، حاضر به قبول مسوولیت نیست. همه حق به جانب هستیم، خود را قربانی قلمداد می‌کنیم، انگشت تقصیر به سوی دیگری نشانه می‌گیریم. چنین است که در تباهی گرفتاریم، از سر شوق زندگی نمی‌کنیم.
    بیایید به نیت فهم این معضل، تفالی به دیوان حافظ بزنیم. ببینیم سررشته کلاف سردرگمی کجاست؟ غزل ۷۳ از این جهت مضمونی اندوهناک اما هشداردهنده دارد. شکایت از جدایی می‌کند. سخن از سوز دل شیدا می‌گوید. غمی که در آن موج می‌زند، مایوسانه نیست؛ رهنمون‌گر است. بانگ نهیبی است که جان آزرده را می‌نوازد.
    روشن از پرتو رویت، نظری نیست که نیست
    منت خاک درت، بر بصری نیست که نیست
    ناظر روی تو، صاحب‌نظرانند، ولی
    سرّ گیسوی تو، در هیچ سَری نیست که نیست
    اشک غمازَ من ار سرخ برآمد، چه عجب
    خجل از کرده خود، پرده‌دری نیست که نیست
    تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی!
    سیل خیز از نظرم، رهگذری نیست که نیست
    تا دَم از شامِ سرِ زلف تو، هر جا نزنند
    با صبا، گفت و شنیدم، سحری نیست که نیست
    من از این طالعِ شوریده به رنجم، ورنه
    بهره‌مند از سرِ کویت، دگری نیست که نیست
    از حیای لبِ شیرین تو، ای چشمه نوش
    غرقِ آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست
    مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
    ورنه در مجلسِ رندان، خبری نیست که نیست
    شیر در بادیهِ عشق تو، روباه شود
    آه از این راه که در وی، خطری نیست که نیست
    آبِ چشمم که بر او، منتِ خاکِ در توست
    زیر صد منت او، خاکِ دری نیست که نیست
    از وجودم، قَدَری نام و نشان هست که هست
    ورنه از ضعف، در اینجا اثری نیست که نیست
    غیر از این نکته که حافظ ز تو، ناخشنود است
    در سراپایِ وجودت، هنری نیست که نیست
    (غزل ۷۳ دیوان حافظ)
    ردیف «نیست که نیست» این غزل، مفهومی دریغ‌آمیز دارد. تاکید مضاعف بر فقدان می‌کند. مفسران طبق منطق ریاضی دستور زبان از مضمون نفی در نفی ردیف، وجه اثبات (مثبت) استخراج کرده‌اند. این برداشت با وجه ایهامی بعضی ابیات هم‌خوانی دارد، ولی با روح حاکم بر غزل نمی‌خواند. اگر مبنا بر وجه تاییدآمیز باشد، معنی دو بیت اول چنین می‌شود:
    دیده‌ای نیست که روشن از پرتو تو نباشد؛ چشمی نیست که منت دار خاک درگاه تو نباشد
    صاحب‌نظران نظاره‌گر روی تو هستند؛ ولی هیچ سَری نیست که راز تو در آن نباشد
    این خوانش فهمی را به هم تعمیم می‌دهد که قاعدتا باید موجب خشنودی شود. اگر منظور حافظ چنین باشد، پس چرا در بیت‌های بعدی از تاسف، سیل اشک از چشمانش جاری می‌شود؟ اگر همگان دیده روشن‌بین و منت‌پذیری دارند، چرا آنها را مورد نکوهش قرار می‌دهد؟ چرا تا آن جا پیش می‌رود که در دو بیت آخر غزل از دیده خودش هم ابراز ناخشنودی می‌کند. او در این باب در سروده دیگری می‌گوید:
    دیدن روی تو را، دیده جان بین باید
    وین کجا! مرتبه چشمِ جهان بینِ من است (غزل ۵۲)
    او به صاحب‌نظران مدعی، طعنه می‌زند که مفهوم نهفته در پس مظاهر را در نمی‌یابند. می‌گوید آن چشمی توان دیدار دارد که به توتیای عشق روشن شود.
    او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
    هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست (غزل ۷۲)
    بنابراین پساوند «نیست که نیست» لزوما جنبه تاییدآمیز ندارد، بلکه برای آن است که دو چندان توجه را به شرایط غفلت و فقدان هوشیاری جلب کند. اکنون باتوجه به این نکته تعبیر ابیات را از ابتدا به ترتیب شمارگان آن، مرور می‌کنیم:
    ۱- نگاهی نیست که از فروغ رخسار تو، بینا باشد؛ چشمی نیست که قدردان سرمه خاک پای تو باشد.
    ۲- صاحب‌نظران، دعوی دیدار تو دارند؛ ولی هیچ کس آگاه به راز سر به مُهر تو نیست.
    ۳- اگر چشم من از اشکِ رسواگر، سرخ فام شده، عجیب نیست؛ هر خبرچینی شرمنده از کار خود، سرخ روی می‌شود.
    ۴- تا گردی از نسیم تو دامن‌گیرم نشود، سیلاب اشک دیده‌ام، بر هر گذرگاهی جاری است.
    ۵- تا شمیم (بوی خوش) گیسوی سیاه تو در همه جا پخش نشود، گفتگوی شبانه‌ام با باد صبا، سحر ندارد؛ حافظ این مفهوم رادر غزلی دیگر چنین بیان می‌کند:
    بویِ خوشِ تو، هر که ز باد صبا شنید
    از یار آشنا، نَفَسِ آشنا شنید (غزل ۲۴۳)
    بعضی بیت پنجم را چنین تفسیر کرده‌اند که هر شب تا سحر با باد صبا جر و بحث دارم که دَم خوشِ گیسوی تو را پخش نکند. این شرح با منش رندی حافظ مغایرت دارد. او را فردی بخیل و خودخواه جلوه می‌دهد. حال آن که زاری او از آن روست که دل‌های سنگ شده، دَم مسیحایی عشق را برنمی‌تابند.
    نگرفت در تو، گریه حافظ به هیچ رو/ حیران آن دلم، که کم از سنگِ خاره نیست (غزل ۷۲)
    ۶- هرچند از بخت پریشان خود، رنج می‌برم، ولی بر سر کوی تو کسی نیست که از این غم بهره‌مند نباشد. حافظ در این جا از رنجی می‌گوید که آینه دل را شفاف می‌کند. بنابراین بیدارگرانه است، نه تخدیرگرانه! نعمت است؛ نه نکبت! موهبت است؛ نه محنت!
    ۷- شکری نیست که از شرمِ لب شیرین چشمه تو، غَرق در عَرَق (آب) نشود. ضمیر تو در مصراع اول دوپهلو است. هم استناد به لب «شیرین» و هم به لب «چشمه نوش» می‌کند. این نکته مفهومی چند لایه به بیت می‌دهد. از طرفی اشاره به شهد اکسیر عشق می‌کند؛ از طرف دیگر می‌گوید هر شیرین و شکر پاره‌ای در حضورش از خجالت آب می‌شود. از سوی دیگر می‌گوید عرق و شرمی که بر لبِ نوش معشوق می‌نشیند، آن را به شربتی گوارا از جنس آب حیات تبدیل می‌کند. مفهوم این بیت، تلویحا معشوق زمینی را جلوه‌ای از معشوق ازلی می‌داند. شیرین و شکر نام دو معشوق خسرو پرویز پادشاه کیانی هستند.
    ۸- هوشیاران به راز هستی آگاهند، ولی صلاح نمی‌دانند آن را فاش کنند؛ چون رازی که به اغیار گفته شود، ضایع می‌شود.
    گفت آن یار، کز او گشت سرِ دار بلند/ جرمش این بود که اسرار، هویدا می‌کرد (غزل ۱۴۳)
    ۹- شیر در وادی عشق چون روباه محتاط می‌شود. هیات که در این راه خطری نیست که نیست. به عبارت دیگر، معجزه عشق، سر مغرور شیر را چون روباه افتاده به زیر می‌کند. بعضی این بیت را چنین تعبیر کرده‌اند که راه عشق چنان پرخطر هست که شیر چون روباه ترسان می‌شود. این برداشت با دیدگاه عاشقانه حافظ جور نیست. در نظر او راه عشق، سهل دشوار است. مشکل دارد، اما خطرناک نیست. اشکال راه از جانب عقل حسابگر است والا خود راه، عاری از خطر است. او در بیت اول دیوان خود می‌گوید:
    الا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها/ که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها (غزل ۱)
    ۱۰- روشنایی چشم من، وام‌دار سرمه خاک بارگاه توست؛ در میان همه جور منتی که چشمم بر من می‌گذارد، منت خاک هیچ درگاهی نیست. «آب چشم» معنی رخشندگی چشم، دید شفاف و روشن می‌دهد. بعضی آن را «اشک چشم» معنا کرده‌اند. آنها مصراع دوم را با انتساب ضمیر او به اشک چشم چنین تعریف می‌کنند: چشم من به شوق دیدار تو بر استان هر درگاهی گریسته است.
    ۱۱- اگر وجودم نمودی دارد، از تقدیر من است؛ وگرنه جز ناتوانی، اثری در من نیست. در این جا حافظ از خود – نه از معشوق- گله می‌کند. می‌گوید اگر نشانی از زندگی در من هست از توست؛ وگرنه من ضعیف‌تر از آنم که اثری از خود داشته باشم.
    ۱۲- از منظر ناظری هوشیار، خود را سرزنش می‌کند که جز نارضامندی، هنری در وجودش نیست. ضمیر تو در مصراع اول به وجه سرگشته حافظ که در بیت قبل توصیف شده، برمی‌گرد. در واقع او با رجوع به خود، مسوولیت تقصیر را به عهده می‌گیرد. اما اگر از فعل نیست که نیست، وجه تایید استخراج شود، مهفوم به کلی متفاوت می‌شود. در این صورت به جای گله از خود، از معشوق گله‌مند می‌شود. از او ایراد می‌گیرد چرا با همه هنرهایی که دارد، هنر راضی کردن حافظ را ندارد! استادانی چون خطیب رهبر، اسلامی ندوشن و گرمارودی، این بیت را در راستای گلایه حافظ از معشوق تفسیر کرده‌اند. به نظر نمی‌آید این تلقی با نگرش منت‌پذیر حافظ در قبال خلعت عشق سازگار باشد.
    هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست/ ورنه تشریف تو بر بالای کس، کوتاه نیست (غزل ۷۱)
    در خاتمه جا دارد بار دیگر این غزل را که وصف حال سرگشته ماست، با صدای رسا بخوانیم. بگذاریم نوای اعجاز آمیزش، تارهای جانِ رنجورمان را بنوازد. باشد که شوق زندگی در ما برانگیزد!
    توضیح واژگان
    نظر، ناظر، صاحب نظر: نظر به معنی نگاه تیزبین است. ناظر، نظرکننده و صاحب نظر کسی که دیدی تیزبین دارد، فارغ از این که نظرش صائب باشد یا نباشد.
    وجه خدا اگر شودت منظر نظر/ زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی (غزل ۴۸۸)
    منت خاک درت: منت معنی احسان و نیکویی می‌دهد. خاک درت، خاک بارگاه حق است. خاکی که چون سرمه، چشم را بینا و روشن می‌کند. آن که در برابر معشوق ازلی (حق) سر فرود آورد، سرمه خاک پای او، چشمش را تیزبین می‌کند.
    بصر: حس بینایی، چشم سر که ظاهربین است.
    سرّ گیسو: سلسله به هم بافنده شده رازآمیزی که سالک به آن متوسل می‌شود.
    شام سر زلف تو: سیاهی پررمز و راز گیسوی یار، تمثیلی از شگفتی آفرینش
    اشک غماز: غماز کسی که با اشاره چشم و ابرو غمزه می‌کند. در این جا معنی سخن‌چین، فاش‌کننده راز می‌دهد. اشک غماز، اشکی که راز درون را فاش می‌کند.
    پرده‌دری: از فعل پرده دریدن، افشاگری، برملا کردن راز، کسی که رازی را لو دهد. دیگری را رسوا کند.
    سیل‌خیز: گذرگاهی که در مسیر سیل است. این جا معنی سیلاب اشک می‌دهد.
    صبا: بادی که از شرق می‌وزد.
    طالع شوریده: طالع به معنی برآمدن ستاره و ماه است. قدما بخت و سرنوشت را وابسته به طالع می‌دانستند. طالع شوریده، بخت آشفته و پریشان است.
    حیای لب: حالت شرم، آزرم و خجالت. گاه این احساس به صورت عرق بر لب یا پیشانی ظاهر می‌شود.
    چشمه‌نوش: آب زندگانی، چشمه خضر، چشمه‌ای که هر کس از آن بنوشد، عمر جاودان می‌یابد. تمثیلی از دهان معشوق که خوش‌نوش و بیان است.
    مجلس رندی: رند در لغت معنی لاابالی، بی‌قید و بندی می‌دهد. ولی در مکتب حافظ به معنی آزادمنشی و هوشیاری عشقی است. مجلس رندان، محفل هوشیاران آگاه به اسرار غیب است.
    بادیه: صحرا، بیابان
    قَدَر: سرنوشت، آنچه مقدر است.
    تقدیر: حکمت الهی، مسیری که چرخه روزگار طی می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا