غزلیات حافظحافظ

غزل ۰۷۱- زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست


Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102

Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق

علامه قزوینی

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

شرح نوشتاری

معانی لغات غزل (۷۱)

زاهد: پرهیزکاری که لذات دنیا را برای آخرت ترک گوید، دیندار و پاکدامن، گوشه‌نشین و تارک خواهشهای نفسانی دنیایی.
ظاهرپرست: ظاهربین، سطحی‌نگر، قشری.
اکراه: بی‌میلی، نارضایتی، ناخوش داشتن.
طریقت: راهی‌که سالک را به حقیقت‌رساند، راه مقابل راه شریعت، طریق عرفان.
سالک: پوینده راه طریقت و صراط مستقیم.
خیر: خوبی و خوشی، صلاح.
تا چه بازی‌رخ‌نماید: تا بازی به‌چه‌صورتی درآید، تا مهره‌رخ چه‌گونه بازی کند.
بیدق: پیاده شطرنج.
خواهیم راند: حرکت خواهیم داد.
عرصه: صفحه، پهنه، میدان.
مجال: جای جولان، امکان عمل.
ساده: بدون نقش‌ونگار، صاف، اطلس، کنایه از فلک نهم یا فلک اطلس که بدون ستاره و ساده است.
بسیار نقش: با نقش و نگار بسیار.
معما: چیستان.
استغنا: بی‌نیازی از همگان به جز خدای متعال.
قادر: قدرتمند، پابرجا، نیرومند.
چه قادر حکمت است: این چه قانون وضابطه مسلطی است؟
صاحب دیوان: صاحب دفتر محاسبات امور مالی دولتی، خزانه‌دار مالی.
طغرا: فرمان، منشور، ابلاغ کتبی رسمی به منظور برقراری وظیفه و مقرری.
نمی‌داند حساب: حساب سرش نمی‌شود، به روز حساب ایمان ندارد.
حَسبهٌ‌لِلّه: خدا ما را کافی است، برای رضای خدا، حسبنا‌الله، کنایه از عبارت حَسبهٌ‌لِلّه نوشته شده در محل و امضاء صادر کننده ابلاغ رسمی وظیفه و مقرری و دستور اداری که در سمت چپ بالای طُغرا و منشور و فرامین دولتی دلیل بر نافذ بودن حکم مزبور بوده است.
حاجب: پرده‌دار، نگهبان، دربان.
یک رنگان: اشخاص بی‌ریا، اشخاص صدیق و صمیمی.
خودفروشان: خودپرستان، از خود راضی‌ها، افراد متکبر.
ناساز: ناسازگار، ناجور، نامتناسب.
بی‌اندام: بی‌تناسب، غیرمتعارف، ناآراسته.
تشریف: خلعت.
بالا: قد، اندام، پیکر
پیرخرابات: پیر می‌فروش، پیر با تجربه و مرشد کامل.
صدر: سینه، مکان بالا، بالای مجلس، مقام بالا.
عالی مشربی: بلند نظری، بلند همتی، رفتار شرافتمندانه، اصالت.
دردی‌کش: شراب‌خوار متواضع و مسکینی که به شرب دردهای شراب رفع خماری می‌کند.
معانی ابیات غزل (۷۱)

(۱) زاهد ظاهربین و قشری که حکم به ظاهر می‌کند از شیوه و طرزتفکر باطنی ما آگاهی ندارد و درباره ما هر نظریه‌یی بدهد هیچ‌گونه نارضایتی و اکراه در ما ایجاد نمی‌کند و بدان بی‌اعتناییم.
(۲) برای پوینده راه عرفان وطریقت هرپیش‌آمدی که بکند در خیر وصلاح اوست (زیرا) آنکه به راه راست می‌رود هرگز گمراه نمی‌شود.
(۳) تا بازی چگونه روی نشان دهد و تا مهره رخ چسان حرکت کند، عجالتاً ما سربازی را به حرکت در می‌آوریم تا به بینیم چه می‌شود. رندان در بازی شطرنج هرگز شتابانه مهره شاه را به حرکت درنمی‌آورند.
(۴) این افلاک بلند و متنوع ساده وبسیار نقش کنایات از برای چیست؟ هیچ دانایی سر از این معمای خلقت درنمی‌آورد.
(۵) پروردگارا! این چه نیازی و ضابطه حکیمانه نیرومندی است که در تو بر سرنوشت ما موجود و مؤثر است که با همه نارضاییهای مشهود، حتی با کشیدن آهی هم امکان اعتراض نداریم.
(۶) گویی حسابدار دیوان محاسبات ما حساب سرش نمی‌شود و از روز حساب باکی ندارد که بر بالای فرمان و ابلاغ برقراری وظیفه صادره‌‌اش مهر و نشان رسمی و نافذ حَسبهٌ‌لِلّه نزده است.
(۷) در درگاه خداوندی دربان و حاجب متکبر و مردم‌آزار وجود ندارد هرکه می‌خواهد بیاید، بیاید و هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید.
(۸) بر درمیخانه رفتن کار مردمان پاکدل و بی‌ریاست. اهل ریا و خودفروشان متکبر را راهی به کوی می‌فروشان نیست.
(۹) هر ایراد و اشکالی باشد دراندام نامتناسب و بی‌قواره ماست و گرنه خلعتی که تو می‌بخشی برقد و بالای هیچ ‌کس نارسا و کوتاه نیست.
(۱۰) من بنده درگاه و اراتمند دائمی آن پیر می‌فروش خراباتی‌ام که لطف و اعتنای او همیشگی ودائمی است وگرنه توجه شیخ و زاهد گاهی شامل حال من می‌شود و گاهی هم نمی‌شود.
(۱۱) اگر حافظ، صدرنشین مجالس و در رأس امورنیست از بلند‌نظری و فروتنی اوست. او عاشق دردی‌کشی است که در بند مال و جاه نمی‌باشد.

 

شرح ابیات غزل (۷۱)

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
امامی‌هروی‌:

ای دل اندرپرده تقدیرکس را راه نیست
هیچ فهم از کشف اسرار سپهر آگاه نیست

این غزل در زمان شاه شجاع و تورانشاه و در بحبوحه اختلافات حافظ و شیخ‌علی کلاه سروده شده است. شیخ‌علی کلاه که صوفی متشرع و ریاکاری بود حافظ را متهم به خروج بر سنت و شریعت نموده و او را بدعت‌گزاری می‌دانست که از وظایف شرعی شانه‌تهی می‌کند و به منهیات می‌پردازد.
حافظ این غزل را در پاسخ او و در مقام دفاع از خود سروده است. متشرعین به هنگام صدور حکم، به ظاهر امر توجه کرده و کار به باطن امر و نیت فاعل ندارند و شیخ‌علی کلاه هم حافظ را به حکم ظاهر و آنچه که مشهود بود طرفدار مذهب عشق و ملامت دانسته و از جمله افرادی می‌دانست که قید و بند شریعت را گسسته و چنین اشخاصی را مهدور‌الدم می‌دانست. حافظ دربیت نخست می‌گوید این زاهد ظاهرپرست از حال باطن ما آگاهی ندارد و هرچه بگوید ما بدان وقعی ننهاده و آزرده خاطر هم نمی‌‌شویم و برای توجیه عقیده خود در بیت دوم چنین عنوان می‌کند که کسی که عارف وسالک صراط مستقیم شد گمراه نیست و در بیت سوم از آنجایی که حافظ می‌داند اینرشته سر دراز دارد و این مجادله به این آسانی فیصله نمی‌یابد می‌گوید باید متظر بود و دید طرف چگونه بازی می‌کند؟ عجالتاً ما این غزل را در مقام پاسخ به او همانند حرکت یک سرباز در عرصه شطرنج می‌سرائیم چه در حال حاضر وضع به آن شدت عمل نرسیده که پای شاه را در میان آوریم. بعد در دو بیت چهارم و پنجم با یک نظر کلی به آفرینش و نگاهی به دستورات شرعی، اظهار حیرت و درماندگی کرده و از خدای خود می‌پرسد این چه بی‌نیازی است که تو داری و حال آنکه حکمت دیانت و شریعت قادر را حاکم بر مقدرات ما کرده و به سبب آن، با همه زخمهای نارضایتی که داریم نمی‌توانیم نفسی به حال اعتراض از سینه به صورت آه دل برآوریم! دربیت ششم شاعر اشاره به فرمان وظیفه و حقوق خود می‌کند و از اینکه آن طغرا بدون مهر و نشان رسمی و علامت حَسبهٌ‌لِلّه صادر شده گلایه کرده و صاحب دیوان دولتی را تخطئه می‌کند. در این غزل ردیف ابیات آنچنانکه در نسخه قزوینی- غنی ثبت و ما نیز بدان اتکاء داریم مناسب به نظر نمی‌رسد و با یک دقت مختصر می‌توان فهمید که جای ابیات هفتم و هشتم باید عوض و بیت دهم جای بیت نهم قرار گیرد در این صورت سلسله فکر شاعر حالت منطقی به خود گرفته و چنین مستفاد می‌شود که شاعر می‌گوید تنها یکرنگان و افراد بی‌ریا توفیق رفتن به در میخانه را دارند نه خودفروشان از خود راضی که گمان می‌کنند عالم و علامه دهرند و میخانه جایی است که در آن جای کبر و ناز نیست و حاجب و دربان ندارد و هر کس می‌خواهد بیاید یا برود کسی را با او کاری نیست و من هم بنده پیر خراباتم چرا که لطف و احسان او در حق من همیشگی است و مانند شیخ و زاهد نیست که امروز با کسی موافق و همراه و فردا مخالف و دشمن باشد.
دراینجا به ذکر نظریه آقای هاشم جاوید به نقل از حافظ جاوید پرداخته و نظرایشان را دربارة کلمه (ساده) در بیت چهارم معطوف می‌دارد. فاضل محترم ساده را مخفف کلمه ایستاده دانسته و از آنجایی که خود اهل شیرازند چنین توضیح می‌دهند که درزبان محاوره، به جای ایستاده (وایساده) می‌گویند که کلمه ساده در این بیت همان معنای بلند ایستاده را می‌دهد که به صورت بلند استاده و بلند ساده درآمده است و شاهد کلام خود را شعر سعدی می‌آورند که می‌فرماید: به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی و در نتیجه صورت صحیح شعرحافظ را چنین می‌دانند: چیست این سقف بلند استادة بسیار نقش
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

3 دیدگاه

  1. بنام او
    با تامل در بيت اول ميتوان گفت تا كسي بوئي از معرفت و عرفان نبرده باشد حال اهل باطن ودلباختگان راه خدا رادرك نميكند وچه بسا سخنان نا روائي در باره آنها ميگويد برعكس اهل باطن حال مردم ظاهر بين و ظاهر پرست را درك ميكنند چه شايدخودشان زماني وضع آنهارا داشته اند وبه هرحال جهل آنها در نظرشان آشكاراست بنابرين از سخنان ناروا يا سرزنش ايشان نميرنجند يا نبايد برنجند اهل معرفت هرگز به راه ظاهر بينان در نخواهندآمد وظاهر بينان عاقبت بايستي به راه آنها درآيند حافظ به موضوع بيت اول مكرر اشاره كرده جاي ديگر ميگويد:
    گر من از سرزنش مدعيان انديشم
    شيوه مستي ورندي نرود از پيشم
    در اينجاتاملي هم داشته باشيم بربيت چهارم اين غزل كه راجع به آسمان لا يتناهي و نقوش زيباي ستارگان است و اهل معرفت را به حيرت فرو مبرد آيا اين آسمان پر نقش ونگار در بالاي سر ما چيست؟ اين تامل باتحقيقات اختر شناسان متفاوت است چه اينهابركشف قوانين علمي نظر دارند و اهل معرفت از نظركلي وچرائي ومعما بودنش ميانديشند ووچون با معمائي لا ينحل مواجه ميگردند غرق حيرت ميشوند واين حيرت و اعتراف به ندانستن روح انساني را اوج ميدهد و تا آنجا پيش ميبرد كه با لا يتناهي و ابديت مقرون گردد و آرام گيرد جهان خلقت معماست ولي خود انسان هم بخشي از اين معما وشاهد معماست واگر دقت كند وجود خودش را در اين عالم بيكران اولين معما ميبيند وحيرتي زائد الوصف پيدا ميكند وعشق به مبداهستي را تجربه ميكندغزل 172 را نگاه كنيم كه حافظ در باره حيرت چه گفته است بيت اول آن چنين است:
    عشق تو نهال حيرت آمد
    وصل تو كمال حيرت آمد…
    گاه به آسمان نگاه كنيم شايدشگفتي و بيكرانگي وزيبائي آن مارا به حيرت فرو برد اگركسي بتوانددر اين صحنه عظيم جهاني خودرا منهاي وابستگي هاي حقير محيط در يابد شايد به زيبائي هستي خود كه با مبداجهان اتصالي داردپي ببرد ومتوجه شود كه اين هستي معمائي از هرچيزدر جهان زيباتر و حيرت انگيزتراست(من عرف نفسه فقد عرف ربه)

  2. بیت ۶
    ،صاحب ديوان : وزير، سركار خزانه ، ناظر ماليه دولت است و در بيت به قرينه كلمه حساب و معني كلي مراد صاحب ديوان استيفاء است كه مقامي معادل وزير دارائي بوده است ،طغرا: خط طغرا يا احكامي كه به خط طغرا نوشته مي شده ; و در بيت منظور حكمي است كه براي برقرار كردن وظيفه و مقرري با اين خط مي نوشته اند،حِسبَه ًلله : براي رضاي خدا، محضاًلله ، اين كلمه را بر مهري حك كرده بودند و بر بالاي طغراهائي كه براي انعام و بخشش صادر مي شد، در گوشه چپ مي زدند و به آن نشان حِسبَة لله مي گفتند، پس نشان حسبة لله در بيت به دو معني آمده يكي مهر و نشان وديگري اثر و نشانه از حسبه لله ،سودي گويد: در روم در احكامي كه در زمان سلاطين سالفه نوشته مي شده ديده ام كه لفظ حسبة ً را مي نوشتند و كلمه الله را نمي نوشتند يعني آنرا مختصر كرده بودند،با توجه به اين معاني مي گويد: وزير دارائي ما گوئي حساب سرش نمي شود زيرا در فرماني كه صادر كرده نشان حسبة لله نقش نشده است ، يعني مقرري و وظيفه رايگاني براي من در نظر نگرفته است ،حساب ، در گوئي نمي داند حساب ايهامي هم به روز حساب يعني روز جزا دارد و با اين معني ، مفهوم شعر اين مي شود كه وزير ما از روز حساب بي خبر است ، كه بدين ترتيب او را به مجازات در روزحساب تهديدكرده

  3. معاني لغات غزل (71)
    زاهد: پرهيزكاري كه لذات دنيا را براي آخرت ترك گويد، ديندار و پاكدامن، گوشه‌نشين و تارك خواهشهاي نفساني دنيايي.
    ظاهرپرست: ظاهربين، سطحي‌نگر، قشري.
    اكراه: بي‌ميلي، نارضايتي، ناخوش داشتن.
    طريقت: راهي‌كه سالك را به حقيقت‌رساند، راه مقابل راه شريعت، طريق عرفان.
    سالك: پوينده راه طريقت و صراط مستقيم.
    خير: خوبي و خوشي، صلاح.
    تا چه بازي‌رخ‌نمايد: تا بازي به‌چه‌صورتي درآيد، تا مهره‌رخ چه‌گونه بازي كند.
    بيدق: پياده شطرنج.
    خواهيم راند: حركت خواهيم داد.
    عرصه: صفحه، پهنه، ميدان.
    مجال: جاي جولان، امكان عمل.
    ساده: بدون نقش‌ونگار، صاف، اطلس، كنايه از فلك نهم يا فلك اطلس كه بدون ستاره و ساده است.
    بسيار نقش: با نقش و نگار بسيار.
    معما: چيستان.
    استغنا: بي‌نيازي از همگان به جز خداي متعال.
    قادر: قدرتمند، پابرجا، نيرومند.
    چه قادر حكمت است: اين چه قانون وضابطه مسلطي است؟
    صاحب ديوان: صاحب دفتر محاسبات امور مالي دولتي، خزانه‌دار مالي.
    طغرا: فرمان، منشور، ابلاغ كتبي رسمي به منظور برقراري وظيفه و مقرري.
    نمي‌داند حساب: حساب سرش نمي‌شود، به روز حساب ايمان ندارد.
    حَسبهٌ‌لِلّه: خدا ما را كافي است، براي رضاي خدا، حسبنا‌الله، كنايه از عبارت حَسبهٌ‌لِلّه نوشته شده در محل و امضاء صادر كننده ابلاغ رسمي وظيفه و مقرري و دستور اداري كه در سمت چپ بالاي طُغرا و منشور و فرامين دولتي دليل بر نافذ بودن حكم مزبور بوده است.
    حاجب: پرده‌دار، نگهبان، دربان.
    يك رنگان: اشخاص بي‌ريا، اشخاص صديق و صميمي.
    خودفروشان: خودپرستان، از خود راضي‌ها، افراد متكبر.
    ناساز: ناسازگار، ناجور، نامتناسب.
    بي‌اندام: بي‌تناسب، غيرمتعارف، ناآراسته.
    تشريف: خلعت.
    بالا: قد، اندام، پيكر
    پيرخرابات: پير مي‌فروش، پير با تجربه و مرشد كامل.
    صدر: سينه، مكان بالا، بالاي مجلس، مقام بالا.
    عالي مشربي: بلند نظري، بلند همتي، رفتار شرافتمندانه، اصالت.
    دردي‌كش: شراب‌خوار متواضع و مسكيني كه به شرب دردهاي شراب رفع خماري مي‌كند.
    معاني ابيات غزل (71)
    (1) زاهد ظاهربين و قشري كه حكم به ظاهر مي‌كند از شيوه و طرزتفكر باطني ما آگاهي ندارد و درباره ما هر نظريه‌يي بدهد هيچ‌گونه نارضايتي و اكراه در ما ايجاد نمي‌كند و بدان بي‌اعتناييم.
    (2) براي پوينده راه عرفان وطريقت هرپيش‌آمدي كه بكند در خير وصلاح اوست (زيرا) آنكه به راه راست مي‌رود هرگز گمراه نمي‌شود.
    (3) تا بازي چگونه روي نشان دهد و تا مهره رخ چسان حركت كند، عجالتاً ما سربازي را به حركت در مي‌آوريم تا به بينيم چه مي‌شود. رندان در بازي شطرنج هرگز شتابانه مهره شاه را به حركت درنمي‌آورند.
    (4) اين افلاك بلند و متنوع ساده وبسيار نقش كنايات از براي چيست؟ هيچ دانايي سر از اين معماي خلقت درنمي‌آورد.
    (5) پروردگارا! اين چه نيازي و ضابطه حكيمانه نيرومندي است كه در تو بر سرنوشت ما موجود و مؤثر است كه با همه نارضاييهاي مشهود، حتي با كشيدن آهي هم امكان اعتراض نداريم.
    (6) گويي حسابدار ديوان محاسبات ما حساب سرش نمي‌شود و از روز حساب باكي ندارد كه بر بالاي فرمان و ابلاغ برقراري وظيفه صادره‌‌اش مهر و نشان رسمي و نافذ حَسبهٌ‌لِلّه نزده است.
    (7) در درگاه خداوندي دربان و حاجب متكبر و مردم‌آزار وجود ندارد هركه مي‌خواهد بيايد، بيايد و هرچه مي‌خواهد بگويد، بگويد.
    (8) بر درميخانه رفتن كار مردمان پاكدل و بي‌رياست. اهل ريا و خودفروشان متكبر را راهي به كوي مي‌فروشان نيست.
    (9) هر ايراد و اشكالي باشد دراندام نامتناسب و بي‌قواره ماست و گرنه خلعتي كه تو مي‌بخشي برقد و بالاي هيچ ‌كس نارسا و كوتاه نيست.
    (10) من بنده درگاه و اراتمند دائمي آن پير مي‌فروش خراباتي‌ام كه لطف و اعتناي او هميشگي ودائمي است وگرنه توجه شيخ و زاهد گاهي شامل حال من مي‌شود و گاهي هم نمي‌شود.
    (11) اگر حافظ، صدرنشين مجالس و در رأس امورنيست از بلند‌نظري و فروتني اوست. او عاشق دردي‌كشي است كه در بند مال و جاه نمي‌باشد.

    شرح ابيات غزل (71)
    وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
    بحر غزل: رمل مثمن مقصور
    *
    امامي‌هروي‌:

    اي دل اندرپرده تقديركس را راه نيست
    هيچ فهم از كشف اسرار سپهر آگاه نيست

    اين غزل در زمان شاه شجاع و تورانشاه و در بحبوحه اختلافات حافظ و شيخ‌علي كلاه سروده شده است. شيخ‌علي كلاه كه صوفي متشرع و رياكاري بود حافظ را متهم به خروج بر سنت و شريعت نموده و او را بدعت‌گزاري مي‌دانست كه از وظايف شرعي شانه‌تهي مي‌كند و به منهيات مي‌پردازد.
    حافظ اين غزل را در پاسخ او و در مقام دفاع از خود سروده است. متشرعين به هنگام صدور حكم، به ظاهر امر توجه كرده و كار به باطن امر و نيت فاعل ندارند و شيخ‌علي كلاه هم حافظ را به حكم ظاهر و آنچه كه مشهود بود طرفدار مذهب عشق و ملامت دانسته و از جمله افرادي مي‌دانست كه قيد و بند شريعت را گسسته و چنين اشخاصي را مهدور‌الدم مي‌دانست. حافظ دربيت نخست مي‌گويد اين زاهد ظاهرپرست از حال باطن ما آگاهي ندارد و هرچه بگويد ما بدان وقعي ننهاده و آزرده خاطر هم نمي‌‌شويم و براي توجيه عقيده خود در بيت دوم چنين عنوان مي‌كند كه كسي كه عارف وسالك صراط مستقيم شد گمراه نيست و در بيت سوم از آنجايي كه حافظ مي‌داند اينرشته سر دراز دارد و اين مجادله به اين آساني فيصله نمي‌يابد مي‌گويد بايد متظر بود و ديد طرف چگونه بازي مي‌كند؟ عجالتاً ما اين غزل را در مقام پاسخ به او همانند حركت يك سرباز در عرصه شطرنج مي‌سرائيم چه در حال حاضر وضع به آن شدت عمل نرسيده كه پاي شاه را در ميان آوريم. بعد در دو بيت چهارم و پنجم با يك نظر كلي به آفرينش و نگاهي به دستورات شرعي، اظهار حيرت و درماندگي كرده و از خداي خود مي‌پرسد اين چه بي‌نيازي است كه تو داري و حال آنكه حكمت ديانت و شريعت قادر را حاكم بر مقدرات ما كرده و به سبب آن، با همه زخمهاي نارضايتي كه داريم نمي‌توانيم نفسي به حال اعتراض از سينه به صورت آه دل برآوريم! دربيت ششم شاعر اشاره به فرمان وظيفه و حقوق خود مي‌كند و از اينكه آن طغرا بدون مهر و نشان رسمي و علامت حَسبهٌ‌لِلّه صادر شده گلايه كرده و صاحب ديوان دولتي را تخطئه مي‌كند. در اين غزل رديف ابيات آنچنانكه در نسخه قزويني- غني ثبت و ما نيز بدان اتكاء داريم مناسب به نظر نمي‌رسد و با يك دقت مختصر مي‌توان فهميد كه جاي ابيات هفتم و هشتم بايد عوض و بيت دهم جاي بيت نهم قرار گيرد در اين صورت سلسله فكر شاعر حالت منطقي به خود گرفته و چنين مستفاد مي‌شود كه شاعر مي‌گويد تنها يكرنگان و افراد بي‌ريا توفيق رفتن به در ميخانه را دارند نه خودفروشان از خود راضي كه گمان مي‌كنند عالم و علامه دهرند و ميخانه جايي است كه در آن جاي كبر و ناز نيست و حاجب و دربان ندارد و هر كس مي‌خواهد بيايد يا برود كسي را با او كاري نيست و من هم بنده پير خراباتم چرا كه لطف و احسان او در حق من هميشگي است و مانند شيخ و زاهد نيست كه امروز با كسي موافق و همراه و فردا مخالف و دشمن باشد.
    دراينجا به ذكر نظريه آقاي هاشم جاويد به نقل از حافظ جاويد پرداخته و نظرايشان را دربارة كلمه (ساده) در بيت چهارم معطوف مي‌دارد. فاضل محترم ساده را مخفف كلمه ايستاده دانسته و از آنجايي كه خود اهل شيرازند چنين توضيح مي‌دهند كه درزبان محاوره، به جاي ايستاده (وايساده) مي‌گويند كه كلمه ساده در اين بيت همان معناي بلند ايستاده را مي‌دهد كه به صورت بلند استاده و بلند ساده درآمده است و شاهد كلام خود را شعر سعدي مي‌آورند كه مي‌فرمايد: به جاي سرو بلند ايستاده بر لب جوي و در نتيجه صورت صحيح شعرحافظ را چنين مي‌دانند: چيست اين سقف بلند استادة بسيار نقش
    ***
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا