غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۷۵- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانیچون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویمای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچههرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کامچون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی بدهم کامت و جانت بستانمترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراندبیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی
چون اشک بیندازیش از دیده مردمآن را که دمی از نظر خویش برانی

 

غزل ۴۷۵

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1.  ١ -مردمان گفتند كه تو در زيبايى يوسف ثانى هستى؛اما چون به دقت نگاه كردم ديدم كه به‌راستى بهتر از او هستى!
     ٢ -اى پادشاه زيبارويان،هنگامى كه به خنده‌هاى شيرين لب مى‌گشايى،دل‌رباتر و جذاب‌تر از آنى كه بگويم تو شيرين روزگار خود هستى![مقصود از شيرين،معشوقه‌ى خسرو پرويز پادشاه‌ساسانى است كه مطابق روايت نظامى(در مثنوى خسرو و شيرين خود)،زيبايى‌اش در اوج كمال بوده‌است.]
     ٣ -دهانت را نمى‌توان به غنچه مانند كرد؛زيرا كه هرگز دهان غنچه به تنگى و كوچكى دهان تو نيست.
    4-صد بار گفتى كه از دهان خود كام تو را مى‌دهم؛چرا مانند سوسن آزاده سراپا زبان هستى؟
    [يعنى چرا فقط وعده مى‌دهى و عمل نمى‌كنى؟مقصود از سوسن آزاده،سوسن سفيد است كه پنج‌برگ و پنج كاسبرگ دارد و معمولا برگ‌هاى آن را به زبان مانند مى‌كنند.از اين رو به آن سوسن ده‌زبان هم مى‌گويند.«چرا جمله زبانى»ناظر بر همين ويژگى سوسن است.گويى سراپاى سوسن زبان‌است.]
     ۵ -مى‌گويى آرزوى تو را برآورده مى‌كنم و در عوض جانت را مى‌گيرم!مى‌ترسم كه جانم را بستانى‌
    اما به آرزويم نرسانى!
    6-تير خدنگ چشم بيمار تو،از سپر جان مى‌گذرد.كسى،هرگز بيمارى چنين نيرومند و سخت‌ كمان نديده است![چشم يار را به سبب خمارى آن،به بيمارى مانند كرده و نگاه‌هاى او را به تيرخدنگ و نهايتا جان عاشقان را به سپرى كه اين تير از آن مى‌گذرد.و آن گاه اعجاب كرده است كه‌كدامين بيمار مى‌تواند چنين كمان‌دار و تيرانداز ماهرى باشد؟]
     ٧ -كسى كه تو او را از نظر بيندازى،مانند اشكى كه از چشم فرو مى‌غلتد،از چشم مردم خواهد
    افتاد.[از نظر خويش برانى،به كنايه يعنى عنايت و توجه از او برگيرى.و از چشم مردم افتادن،كنايه ازخوار و بى‌مقدار شدن است.در عين حال با كلمه‌ى افتادن بازى زيبايى كرده و به مفهوم دوم آن يعنى‌غلتيدن و فرو افتادن اشك از چشم نيز نظر داشته است.]
    ****
    دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا