غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۷۳- وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانیحاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کام بخشی گردون عمر در عوض داردجهد کن که از دولت داد عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت بادگر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشتعاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی راجنس خانگی باشد همچو لعل رمانی
با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیزدر پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
پند عاشقان بشنو وز در طرب بازآکاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمیکز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفتبا طبیب نامحرم حال درد پنهانی
می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزدتیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکنابروی کماندارت می‌برد به پیشانی
جمع کن به احسانی حافظ پریشان راای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دلحال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

غزل ۴۷۳

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. بنام او
    آيا فال حافظ اعتبار دارد؟دقيقا نميتوان حرفي زد ولي مناسبت دارد مطلبي رادر اينجا نقل كنم
    چند روزي قبل بيتي به نظرم آمده بود كه در گذشته خودم سرهم كرده بودم ودر باره اش تامل ميكردم بيت اين بود:
    چيزي كه مهم است رهائي است رهائي است
    غافل مشو از وفت طلائي است طلائي است
    اين معني راجع به تامل درباره خود و رهائي از مشكلات دروني است دراينحال كتاب حافظ در كنارم بود به نظرم آمد كه اين موضوع مهم را خوب است از باب تتبع و تنوع از حافظ هم جويا شوم كتاب را باز كردم غزل بالا را در صفحه ديدم با اين بيت!
    وقت را غنيمت دان آنقدر كه بتواني
    حاصل از حيات اي جان اين دم است اگر داني
    كمي شگفت زده شدم كه چه تناسبي با معني مذكور داشت. تقريبا ده دقيقه بعد به علتي كامپيوتر را روشن كردم واين سايت را گرفتم كنجكاوي وشگفتي قبلي انگيزه اي شد كه روي صفحه فال كليك كنم وبعد دو باره همين غزل آمد!!
    ما در زندگي روزمره پيشامدها را تابع علت و معلول فيزيكي و طبيعي مي‌بينيم و ذهنيت بعضي از ما به مقتضاي تحصيلات و تجربياتي كه داشته ايم(به ويزه خود من) كاملا علت و معلولي است و نسبت به باورهائي اينچنين سختگير است لذا با نقل آن قضاوت خاصي نميكنم جز آنكه بايد گفت فرمولهاي علمي حتما يك ضريب ناشناخته هم دارد اين پيشامد هرچه ميخواهد باشد اگر زياد به آن بپردازيم به آن ميماند كه چون يك علامت راهنمائي را در جاده‌اي ديديم آنقدر روي آن خيره شويم كه يادمان برود از كدام طرف برويم(اين اشكال بزرگي است كه در ما هست) حال نكته مهمي كه مطرح است ارزش لحظه و وقت است كه در اينجا قدري به آن مي‌پردازيم گرچه خود ادعاي توفيقي ندارم
    كساني از اهل معرفت غفلت از لحظه ورود زمان ذهني را به ساحت روان عامل رنج روان ميدانند زمان ذهني همان فكر و خيال گذشته وآينده است كه انسان را از اصل خود و ارزش لظه‌اي كه درآنست غافل مي‌سازد از حافظ شنيديم كه گفت”حاصل از حيات اي جان ايندم است اگر داني” (كمي دقت كنيم كه چه ميگويد) ومولوي هم به زمان ذهني خيلي توجه كرده وهشدار داده است:
    جمله تلوين ها ز ساعت خاسته است
    رست از تلوين كه از ساعت برست
    يعني همه رنگها وفريب‌ها از تصورساعت و زمان بر ميخيزد و در صورت رهائي از اين تصور فريب و تلوين متوقف مي‌شود جاي ديگر گويد:
    ماضي و مستقبلش نسبت به تست
    هردو يك چيزند پنداري كه دواست
    ميخواهد بگويد ماضي ومستقبل يكي است آينده همان امتداد گذشته است فكر گذشته اگر نباشد نگراني آينده هم نيست
    پروين اعتصامي هم ميگويد در فمار زندگي مهره هاي وقت وفرصت را ميبازيم ووقت با ارزش را در پاي شمردن روز و هفته وماه و سال قربان ميكنيم(اصل شعرش را يادم نيست) به هر حال با آرامش خاطر در لحظه است كه انسان قادر به كشف و فهم چيزهاي نو ميگردد و وچون ذهن حركت زمانمند داشته باشد معلومات گذشته و كهنه را مرور و استدلال ميكند و فكرش به قول مولوي از اين قفس به آن قفس ميرود و به بالا راه نمی‌يابد لحظه‌ها به سرعت از دست ما ميروند وديگر برنميگردند چه خوب است اگر در همان لحظه وآن كه هستيم نگاهي به هستي خود و رنجهاي بيهوده ومهملاتي كه در ذهن ما مستقر است بياندازيم وسعي كنيم خودرا ازخيالات شرطي شده و رنجهاي موهوم كنار بكشيم وشايد در اين حال موضوع بودن يا به قول حافظ حاصل از حيات را كه در همين لحظه تجلي ميكند در يابيم.
    گفته ميشود كه روح انسان از زمان ومكان خارج است وبراي همين خروج از زمان ذهني باعث آرامش ميگردد احساس زمان و بي‌تابي در موردآن ياعلاقه به گذشتن اوقات به مقتضيات فيزيكي و جسمي بستگي دارد وهرجند انسان به جوهر روح نزديكتر شود و از مقتضيات جسماني فاصله گيرد ضرورتا محركات جسماني به همان نسبت فروكش ميكند و معنوي‌تر و شكوفاتر مي‌گردد.

  2. معاني لغات غزل (473)

    وقت: لحظه حال و در اصطلاح عرفا، وقت يا لحظه حال، حالي است كه از ماضي و مستقبل و از سيطره زمان و مكان فارغ است و آن ميان ماضي و مستقبل و از زمان مراقب باشد.

    اين دَم: اين وقت، اين لحظه، اين يك نفس.

    كام بخشي: رسانيدن به آرزو و مراد دل.

    كام بخشيِ گردون: به كام دل رسيدن از فلك.

    دولت: بخت مساعد، بهره مندي.

    دادِ عيش بستاني: حق شادماني را ادا كني و بگيري.

    حرامت باد: بر تو حرام باشد، بر تو روا مباد.

    ذوق: ميل و شوق و لذت، چشيدن و مزّه كردن.

    عاقلا: (منادا) اي آدم عاقل!

    خُم شكن: مأمودر نهي از منكر و محتسب كه خُمِ شراب را مي شكند، كنايه از امير مبارز الدين.

    صوفي را: براي صوفي، براي عارف.

    جنس خانگي: شراب خانگي، شرابي كه در خانه تهيه شود.

    لعل رُمّاني: لعل اناري رنگ، لعل قرمز.

    شكر دهان!: شيرين سخن، (در قالب طنز به معناي بد دهان و تندخو و اشاره به خواجه قوام الدين صاحب عيار است.)

    مَستيز: ستيزه مكن.

    يك اسم: اسم اعظم، نام بزرگ خدا.

    خاتم سليماني: انگشتري حضرت سليمان پيامبر.

    از دَرِ طَرب بازآ: به شادي و عيش گراي.

    كاينهمه: چندان، تا اين اندازه، اينقدرها هم.

    يوسف عزيزم رفت: محبوب همانند يوسف عزيز من رفت.

    عجب بينم: سخت زار و آشفته مي بينم.

    پير كنعاني: اشاره به يعقوب پدر يوسف و مقايسه خويشتن با او.

    تيز مي روي: تند و با شتاب مي روي.

    فرو ماني: دَر ماني، از راه بازماني.

    ناوُك: تير كوچك، كنايه از مژگان.

    گوش داشتن: محفوظ داشتن، نگهداري و محافظت كردن.

    پيشاني: گستاخي، بي شرمي، با صلابت و زور.

    جمع كن: خاطر جمع كن، جمعيت خاطر و فراغ دل ببخش.

    پريشان: آشفته حال و بي قرار.

    مجمع پريشاني: مركز آشفتگي و بي قراري.

    فارغ: بي نياز، بي اعتنا.

    آصف ثاني: آصف اول نام وزير حضرت سليمان و آصف ثاني به معناي وزيري كه مانند آصف اول با تدبير است و اشاره به وزير وقت امير مبارز الدين، خواجه قوام الدين صاحب عيار است.

    معاني ابيات غزل (473)

    (1) هر اندازه كه مي تواني وقت را (براي شاد زيستن) مغتنم شمار حواست جمع باشد كه محصول زندگاني تو همين لحظه هاست.

    (2) سپهر گردنده در ازاء برآوردن كام دل تو، نقد عمرت را مي ربايد. سعي كن كه به هنگام بخت مندي حقّ شادماني را بگيري.

    (3) اي باغبان (روزگار)، آنگاه كه من از اين باغ بيرون رفتم، حرامت باشد اگر به جاي من به غير از دوست، سرو قامت ديگري را جاي دهي.

    (4) (عاقبت) شوق و ميل به باده نوشي زاهد پرهيزكار و پشيمان را از پاي درخواهد آورد. چرا عاقل كند كاري كه بازآرد پشيماني!

    (5) عقلِ محتسبِ شكنندهِ خُم قد نمي دهد كه عارف، در خانه خود به شراب خانگي به رنگ لعل آب اناري و قرمز، دسترسي دارد.

    (6) اي (آصف ثاني تندگو) با سحرخيزان اهل دل و دعاگو مخالفت مكن چرا كه انگشتري حضرت سليمان در پناه اسم اعظم خدا محفوظ و حراست مي شود.

    (7) اندرزِ عاشقان را به گوش گير و به سوي عيش و شادي بازگرد كه شغل وزارت اين دنياي گذرا، اين اندازه ارزش ندارد.

    (8) يوسف عزيز من (شاه شيخ ابواسحاق) از ميان رفت. اي برادران به حال من رحم كنيد كه از اندوه و فراق او حال خود را مانند پير كنعان زار و آشفته مي بينم.

    (9) همانطور كه يك بيمار نمي تواند دردهاي پنهاني و دروني خود را با يك طبيب نامحرم در ميان نهد با زاهد متشرّع از عشق و رندي سخن مگو.

    (10) روي بر مي‌تابي و مي روي و تير مژگانت خون مردم را به خاك مي ريزد. عزيز من! تند و با شتاب مي‌راني. از آن بيم دارم كه در ميان راه، از رفتن بازماني.

    (11) دل را از تير نگاه تو محفوظ و دور نگه داشتم، اما ابروان كماندار تو با زور و صلابت آن را مي ربايد (در اين مقابله پيش مي برد).

    (12) اي كسي كه چين و شكن گيسوانت مركز آشفتگي ها و بي قراري هاست با احساني حافظ پريشان احوال را درياب و خاطرش را آسوده دار.

    (13) اي محبوب سنگين دل من، اگر تو نسبت به ما بي اعتنا باشي شرح حال خود را به آصف ثاني (وزير وقت = صاحب عيار) باز خواهم گفت.

    شرح ابيات غزل (473)

    وزن غزل: فاعلات مفعولن فاعلات مفعولن

    بحر غزل: مُقْتَضَب مثمّن مطوي مقطوع

    ٭

    پس از قتل شاه ابواسحاق و روي كار آمدن امير مبارز الدين روزگار بر حافظ به سختي مي گذشت و از هر طرف در مضيقه بود. اوضاع زمانه به كلي دگرگون و امير مبارز الدين كه خود در جواني مردي شرابخوار بود پس از چهل سالگي توبه كرده و كار را بر مردم سخت مي گرفت. در اين دوره امور حكومتي در دست خواجه قوام الدين صاحب عيار بود كه سابقه وزارت و پيشكاري او از سال هايي كه امير مبارز الدين در يزد حاكم بود شروع مي شد.

    در اين دوره رابطه حافظ به سبب عدم تمكين و همكاري اش با سلطان وقت كاملاً به سردي گراييده بود. شاعر در اين برهه از زمان اين غزل را سروده و برخلاف تصور برخي نه در مدح صاحب عيار، بلكه در شكايت از روزگار و تنقيد از سلطان قهّار و تندخويي وزير كامكار و در سوك پادشاه ابواسحاق نامدار از سرِ درد سروده و چنانكه عادت اوست، در اين موقعيت استيصال شروع سخنش با مطلبي حكمت آميز و عرفاني شروع مي شود.

    بهتر است به ترتيب، ابيات اين غزل شرح شود:

    1- در مطلع غزل شاعر به خود و ديگران به صورت كلي گويي هشدار مي دهد كه قدر وقت و فرجه گرانبهاي عمر را دانسته و در لحظه حال، از گذشته و آينده هيچ ياد نكنند و زمان حال را كه تنها حاصل و موجودي حيات است بيهوده از دست ندهند.

    2- در بيت دوم و در دنباله شيوه تفكر بالا شاعر به اين واقعيت اقرار مي كند كه براي اينكه در اين دنياي متغير به كام دل برسي و بر اريكه قدرت سوار شده كام دل از دنيا بگيري بايستي سهم اعظم عمر خود را در اين راه از دست بدهي، چيزي كه ديگر باره به دست نمي آيد بنابراين شرط عقل آن است كه كوشش تو بر اين باشد كه دم را غنيمت شمرده و داد عيش را از روزگار بستاني و در واقع كنايه اين دو بيت به صاحب عيار بر مي‌گردد.

    3- در بيت سوم شاعر به ياد از دست رفتن شاه ابواسحاق و بركناري از امور ديواني افتاده و چنان اين درد گلوي او را مي فشارد كه خطاب به باغبان روزگار مي گويد:

    اي روزگار حرامت باد اگر پس از بركناري من كس ديگري را به جز يكي از دوست هاي من به جاي من بنشاني.

    و اين اشاره واضحي به شغل رسمي كارگزاري او در دربار شاه ابواسحاق و همكاري صميمانه او با شاه ماضي است.

    4- شاعر در بيت چهارم اشاره به شاه وقت كه از شرابخواري توبه كرده مي نمايد و مي گويد اين زاهد خشكه مقدس را عاقبت ذوق و شوق شراب و هوس باده نوشي از پاي درخواهد آورد آنگاه مصراعي را كه به صورت ضرب المثل درآمده است به دنبال آن مي آورد كه مفهوم اين مصراع را دارد: چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني.

    5- و به دنبال آن با صراحت بيشتري در مقام مقابله با امير مبارز الدين برآمده و مي فرمايد اين محتسب خم شكن آيا اينقدر شعور ندارد كه بفهمد ما صوفيان عارف در خانه خودشراب خانگي قرمز تهيه و پيوسته از آن شراب خانگي ترس محتسب خورده مي خوريم!

    6- در بيت ششم روي سخن حافظ به صاحب عيار بر مي‌گردد و به اين وزير وقت كه مردي تندخو و صريح اللهجه و تا حدّ زيادي به سبب سابقه وزارت و اعتمادي كه امير مبارز الدين نسبت به او داشت خود مختار و بي احتياط بود مي گويد: اي شكر دهان! (اي بد دهان) با آنها كه شبها بيدار و كارشان دعاي شب و توسل به خداي قادر متعال است، يعني با امثال من در نيفت و از راه ستيزه جويي حرف سرد مزن و بادان كه انگشتري حضرت سليمان از آن جهت گم نشدني است (و اگر هم موقتاً گم شود دوباره به زودي پيدا خواهدشد) كه نام اعظم خداي متعال بر روي آن حك شده و در پناه اين اسم از هر بلائي مصون است. مفهوم واضح تر اين سخن چنين است كه اشخاصي مثل حافظ كه قبله اصلي حاجات آنها تنها خداي متعال است و شبها به درگاه او روي تضرّع بر زمين مي سايند، در پناه قادر متعال از هر بلائي مصونند و اگر چند روزي هم در اين روزگار خانه نشين شوند به زودي و دوباره روي كار خواهند آمد و اين يك اخطار و پيش بيني است كه حافظ به هنگام خانه نشيني به عمل مي آورد.

    7- شاعر به دنبال اين اخطار با لحني تحكّم آميز خطاب به صاحب عيار مي گويد اندرز مرا به گوش گير و از اين حالت تكبر و سخت گيري و خشونت اداري و همفكري با امير مبارز الدين دست كشيده و به سوي زندگانيِ توأم با شادي و عيش بازگرد و بدانكه چند روزه شغل وزارت اينهمه ارزش ندارد.

    8- شاعر در بيت هشتم پس از ذكر بي وفايي دنيا كه در بيت قبل مفاد آن را به وزير تفهيم كرد، بلافاصله به ياد از دست رفتن شاه ابواسحاق مي افتد و شرح حال او را شاهد كلام خود آورده در حالي كه روي سخنش با وزير وقت است مي گويد، من در حال حاضر حال يعقوب، آن پير كنعاني را دارم كه يوسف عزيزم رفته و در حالتي بس زار و آشفته به سر مي‌برم.

    9- آنگاه پس از اين گله و شكايتها حافظ به خود آمده و خطاب به خويشتن چنين مي سرايد كه اي حافظ دردِ دل هاي خود را با نامحرم در ميان مگذار از اين بيت ما امروز چنين در مي‌يابيم كه در آن زمان حافظ صاحب عيار را مردي محرم و دوست به شمار نمي آورده و كاملاً نسبت به او و اعمالش ايراد و انتقاد داشته است.

    10- و در تأييد اين نظريه، شاعر در بيت دهم باز يك اخطار ديگر و پيش بيني ديگر كرده و در حالي كه روي سخنش با وزير است مي فرمايد تو اكنون بر خر مراد سواري و نسبت به مردم در كمال شقاوت و سخت‌گيري عمل مي كني. اي سوار بدانكه بيش از حد تند مي راني و از آن مي ترسم كه از مركب به زير افتاده و از راه بازماني! و چنانكه مي دانيم اخطار و پيش بيني هاي بازگو شده در ابيات ششم و دهم اين غزل، هر دو پس از چند سال و در زمان شاه شجاع به وقوع مي پيوندد يعني هم حافظ دوباره به كار خود باز مي‌گردد و از خانه نشيني به در مي‌آيد و هم صاحب عيار مورد غضب شاه شجاع واقع شده به وضع فجيعي كشته مي شود.

    11- شاعر در بيت يازدهم محسوساً خطاب به وزير مي گويد من به منظور احتياط بسيار سعي كردم كه خود را در سرِ راه اقدامات تو قرار نداده و با تو مخالفتي نكنم تا از گزند عكس العمل هاي تو محفوظ باشم اما با كمال تأسف مي بينم كه تو با زور و صلابت مرا در تنگنا قرار مي دهي.

    12- در پايان غزل و در بيت دوازدهم، اينك جاي آن دارد كه شاعر پس از بازگوئي اين همه گله و شكايات تا حدي با سخني ملايم از شدت كلام كاسته و تقاضا كند وزير مقتدري كه سبب اين همه پريشاني احوال او شده نسبت به او راه بهتري را در پيش گيرد.

    13- شاهكار غزل حافظ در بيت مقطع غزل آشكار مي شود. شاعر پس از آن همه صراحت گوئي و گوشه و كنايه نسبت به وزير مقتدر وقت و سلطان حاكم، براي اينكه راه فرار و دفاع را بر روي خود نبندد، در ختم كلام، طرف خطاب خود را در اين غزل نگار سنگيندل خود معرفي كرده و به او مي گويد اگر تو قرار است اين كارها را كه در بالا برشمردم در كمال بي اعتنايي نسبت به من روا داري، چاره يي جز اين ندارم كه شكايت تو را به آصف ثاني و وزير وقت يعني صاحب عيار برده و از دست تو به او پناه ببرم! اين هنرنمايي شاعر از يك طرف او را از بازخواست وزير و شاه وقت مصون مي دارد و از طرفي به ابناء اين زمان مي فهماند كه چگونه يك شاعر عارف شجاع با مهارت هرچه تمام تر قادر است در يك غزل در بحبوبه قدرت افراد مستبد حرفها و درد دلهاي خود را بازگو كرده و صورت ظاهر كلام خود را به نحوي بيارايد كه لطافت ايهام آن در سايه روشن كلام ذو وجهين پيدا و ناپيدا باشد.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا