غزلیات حافظحافظ
غزل ۴۶۹- انت رواح رند الحمی و زاد غرامی
انت رواح رند الحمی و زاد غرامی | فدای خاک در دوست باد جان گرامی |
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت | من المبلغ عنی الی سعاد سلامی |
بیا به شام غریبان و آب دیده من بین | به سان باده صافی در آبگینه شامی |
اذا تغرد عن ذی الاراک طار خیر | فلا تفرد عن روضها انین حمامی |
بسی نماند که روز فراق یار سر آید | رایت من هضبات الحمی قباب خیام |
خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت | قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام |
بعدت منک و قد صرت ذابا کهلال | اگر چه روی چو ماهت ندیدهام به تمامی |
و ان دعیت بخلد و صرت ناقض عهد | فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی |
امید هست که زودت به بخت نیک ببینم | تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی |
چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ | که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی |
نتيجه تفال :
1- لسان الغيب در بيت 9-10 به ترتيب فرمايد ( اميدوارم که بخت بلند يارم شود و ترا هر چه زودتر ببينم پس تو بفرماندهي و من به فرمانبرداري شاد گرديم ) ( اي حافظ شعر پاک تو چون گوهر و در ناب است زيرا از نظر مقام و منزلت از شعر نظامي شاعر قرن ششم پيشي مي گيرد
2- در تب و تاب اين نيت و کار و نتيجه آن مي باشيد در حالي که نويد پيروزي و موفقيت تا حدودي به شما نشان داده شده است پس اين بي تابي نتيجه ترديد و وسواس شما مي باشد با اينکه مقدمات اين نيت هنوز کاملاً فراهم نگرديده اما امکانات حصول و انجام آن درحال شکل گرفتن و اقدام مي باشد پس عجله و شتاب را نداشته باشيد
3- مسافرتي مهم و مفيد در جريان مي باشد و مسافر شما در حال انجام امور و اقدامات مربوط مي باشد پس نگران نباشيد که روزگار بر روفق مراد است از نظر مالي و شغلي نيز به زودي تحولات مهمي در کل زندگي شاهد خواهيد بود که به نفع شماست از نظر علمي نيز سعي کنيد بر رقيبان خود با سرعت عمل و توکل بر خداوند پيروز شويد
4- فرزندم سنگهاي زينتي خوش شانس عبارتند از مرد فيروزه سنگ لاجورد با اينکه سنگ هستند ولي د رکل جهان انسانهاي طماع زيادي به خاطر آنها جان فدا مي کنند به خدا قسم شما از اين سنگها با ارزش تر هستيد قدر خود را بدانيد و تلاش مهر محبت اخلاص و لبخند را از دست ندهيد
معاني لغات غزل (469)
اَتَتْ: (فعل ماضي مفرد مؤنث غايب) از ريشه (اَتي- يأتي) و از باب ضرب: آمد.
روائح: (جمع رايحه) بوهاي خوش.
رَند: نام درختي خوشبوي بياباني و به عود هم رَند گويند.
حِمي: قُرقگاه، چراگاه اختصاصي، كنايه از محل اقامت اختصاصي معشوقه.
زاد: (فعل ماضي مفرد مذكر غايب) از باب ضرب: زياد شد.
غَرام: عشق و محبت، شيفتگي.
مِن: از.
مُبَلّغ: (اسم فاعل و از باب تفعيل) كسي كه تبليغ مي كند.
عَنّي: (عَنْ + ي) از من.
الي: به سوي.
سُعاد: (از عرايس شعر عرب) اسم معشوقه.
شام غريبان: شامگاه و شب مردم غريب كه شبي اندوهبار است و اين اصطلاح از شب يازدهم محرم كه به نام شام غريبان آل حسين ناميده مي شود اصطلاح شده است.
آبگينه: شيشه.
آبگينه شامي: شيشه شامي، ظروف شيشهيي كه از شامات و شهر حلب به اطراف بلاد مي بردند و شهرت مرغوبيت داشت.
اِذا: (ادات شرط) هرگاه.
تَعَزَّد: (فعل ماضي از باب تفعّل) با شوق و طرب آواز بخواند، اِلحانِ تغنّي كند.
عن: از.
ذِي الاَراك: (مخفف ذي الاراكه) نام محلي در يمامه كه در آنجا درختِ مسواك مي رويد و قبلاً در غزل 445 بيان شد.
طائر: طاير، پرنده.
طائر خير: پرنده فرخنده، مرغ مبارك پيام.
فَ: پس.
لا: (حرف نفي) نه.
تَفَرَّد: تنها و فرد.
فلا تَفَرَّد: پس تنها و يك جانبه و منفرد مباد.
رَوضِها: مرغزارهاي آن، مرغزارهاي سُعادِ معشوقه.
اَنينُ: ناله.
حَمام: به هر مرغي كه دور گردنش طوق باشد حمام گويند مثل قمري و نوعي كبوتر.
حمامي: (حمام+ ي) كبوتر من، فاخته من، مرغ طوقدار من.
رأيتُ: (فعل ماضي متكلم وحده) ديدم.
هَضَبات: (جمع هَضَبَه) تپّه ها و پشته ها.
قُباب: قُبّه ها.
خِيام: خيمه ها.
قَدِمتَ: (فعل ماضي مفرد مخاطب) آمدي، وارد شدي، قدم نهادي.
خير: خوب.
خيرَ قدومٍ: با قدمِ خير و خوب.
نَزَلْتَ: فرود آمدي.
خيرُ مقامٍ: به جاي خير و خوب.
بَعِدْتُ: (ماضي متكلم وحده) دور شدم.
مِنكَ: از تو.
وَ قَد: (و+ قد) و به تحقيق.
صِرْتُ: (فعل ناقض ماضي متكلم وحده) شدم.
ذائباً: (اسم فاعل) ذوب كننده.
كَ: مثل.
هلال: ماه نو.
دُعَيْتُ: (ماضي مجهول) دعوت شدم، خوانده شدم.
خلد: جاويدان، كنايه از بهشت.
ناقض: (اسم مفعول) نقض كننده، شكننده.
ناقض عهد: شكننده پيمان.
فَما تُطَيِّبُ: (فَ + ما + تُطيّب) پس خوش و خوب نشود.
نَفْسي: (نفس + ي) وجود من، جسم من.
وَ ما اَسْتَطاب: (و + ما + استطاب) فعل ماضي به معناي گوارا نمي شود.
منامي: خوابگاه من، خواب من.
سِلك: رشته.
دُرّ: مرواريد.
خوشاب: آبدار، خوش آب و رنگ.
نغز: خوش و خوب و بديع.
گاهِ لطف: به هنگام لطيف شدن.
سَبَق: رجحان.
سَبَق مي برد: پيشي مي گيرد، رجحان و برتري مي جويد.
نظامي: ابومحمد الياس بن يوسف نظامي گنجهيي.
معاني ابيات غزل (469)
(1) بوي خوش درخت رَند از اقامتگاه قرق شده معشوق آمد و شيفتگي و شوق من افزون شد. جان عزيز فداي خاكِ درِ معشوق باد.
(2) شنيدن پيغام دوست باعث خوشبختي و سلامتي مي شود. كيست كه سلام مرا به سُعاد (محبوب) برساند.
(3) به شب هنگام و در شام اندوه بار من بيا و اشك مرا تماشا كن كه مانند شراب قرمز زلالي در شيشه شفافي مي درخشد.
(4) هرگاه مرغ فرخنده پيامي در موضع اراك آوازي خوش بركشد ناله اندوه بار كبوتر من از آواز مرغزار آنجا جدا و پراكنده و متفرّق مباد.
(5) چيزي نمانده كه ايام دوري معشوق به پايان برسد. من از بلنديهاي قرقگاه محبوب، قبّه ها و تحدّب خيمهها را مشاهده مي كنم.
(6) چه خوش است آن لحظهيي كه از در درآيي و من به تو بگويم قدمت مبارك، در بهترين جايگاه فرود آمدي.
(7) هر چند كه روي چون ماه شب چهارده ات را به تمام و كمال نديده ام، از تو دور افتادم و مانند شب اول گداخته و لاغر شدم.
(8) اگر به شرط آنكه عهد دوستي را بشكنم به بهشت دعوت شوم الهي كه هرگز به وجود من خوش نگذرد و خواب بر من گوارا نباشد.
(9) اميد من اين است كه ترا هر چه زودتر در اوج نيك بختي ببينم. در حالي كه تو به فرمانروايي دلشاد و من به فرمانبرداري تو خرسند باشم.
(10) حافظ، شعر لطيف و بديع تو به مانند رشته مرواريد خوش آب و رنگي است كه در مقام لطافت گوي سبقت را از شعر نظامي مي ربايد.
شرح ابيات غزل (469)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون
٭
خواجو كرماني:
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامي كه آفتاب بلندي، چو بر كناره بامي
٭
عماد فقيه:
علي منازل سلمي تحيّتي و سلامي هُناكَ روضهِ السني و تلك دارِ سلامي
٭
جلال عضد:
اِذا نَزَلتَ به بغدادَ و هي دار سلامي فَقُل منازلَ سلمي علي حماكَ سلامي
٭
در طول مدت دو سال و كسري غيبت شاه شجاع از شيراز و تسلط شاه محمود بر پايتخت، بين حافظ و شاه شجاع روابط و مكاتبات برقرار بوده است. غزل هايي كه حافظ در اين مدت سروده و در آن اشارات فراواني وجود دارد، دليل بر اين است كه شاعر در هر مرتبه نامه نگاري غزلي حاوي پيام سياسي و يا احوالپرسي توسط پيك براي شاه متواري ارسال مي نموده است.
اين غزل پس از رسيدن نامه و خبري كه از آن بوي فتح و پيروزي به مشام طرفداران شاه شجاع رسانيده شده و در پاسخ آن نامه سروده شده است. شاعر در بيت دوم مي فرمايد: (پيام دوست شنيدن سعادت است و سلامت) و اين به معناي آنست كه نامه و پيام تو رسيد و در بيت سوم حافظ مي گويد اي شاه شجاع به شيراز بيا و مشتاقان خود را در انتظار ببين و در بيت عربي به اين نكته اشاره دارد كه پرنده خوش خبر به محض اينكه از شهر و ديار محبوب آواز خوش سر دهد در شهر شيراز هم همه پرندگان با او همصدا مي شوند و بالاخره در بيت پنجم چنين پيش بيني مي كند كه ايام فراق به سر رسيده و چيزي نمانده كه طلايه لشكر شاه نمودار گردد. سپس در بيت ششم اضافه مي كند كه (خوشا دمي كه درآئي و گويمت به سلامت …).
بالاخره در ابيات 7، 8 و 9 به تعريف و ستايش شاه پرداخته و اشتياق خود را به ديدار و خدمتگزاري او بازگو مي كند.
شاعر در بيت مقطع غزل از نظامي گنجهيي نام برده و منظور كلام او اين است كه اشعار نظامي به مانند رشته مرواريد آبدار است و در مقام تفاخر اشعار خود را با آن مقايسه كرده و اشعار برجسته و لطيف خود را با اشعار او قابل مقايسه مي داند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی