غزلیات حافظحافظ
غزل ۴۶۸- که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی | که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی |
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم | که به همت عزیزان برسم به نیک نامی |
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن | که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی |
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود | نه به نامه پیامی نه به خامه سلامی |
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته | به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی |
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح | که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی |
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش | که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی |
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت | که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی |
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ | که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی |
سلام. خیلی عالی و زیبا ست این سایت . و خیلی پور بارو کامل . من حتما زیاد خواهم آمد . بازم پیام خواهم داد
کار ارزنده شما نه به حافظ بلکه به تمام دست اندر کاران این تلاش بزرگ و ماندگار بها داده است. سپاس مرا بعنوان یک مرید حافظ بپذیرید.
نیکنامی به غلط نیک نامی نوشته شده و همینطور هم خوانده شده است،
معاني لغات غزل (468)
گدا: تهيدست و در اصطلاحات عرفاني نيازمند كرشمه يار و فيوضات حق و تجليات الهي.
كوي مي فروشان: كوي و محله باده فروشان و در اصطلاح صوفيه (مي) به معناي محبت و عشق و ميخانه باطن عارف كامل و خانه پير و مرشد و كوي مي فروشان عبارت از جمعيت سالكان و عاشقان راه حق است.
جم: كنايه از جمشيد يا جام جمشيد.
خراب: گناهكار، بد سابقه، خراباتي و رسوا.
همّت: كوشش، ياري.
كيميا فروش: كسي كه علم كيميا كه مي تواند مس را تبديل به طلا كند دارا بوده و به مردم ياد ميدهد و مي فروشد، كنايه از شاه نعمت الله ولي كه ادعا كرده بود: ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم.
قلب: 1- دل، 2- سكه قلب و تقلبي مس.
بضاعت: سرمايه.
تفقّد: التفات، دلجويي.
شراب خام: شراب نجوشيده كه در نزد فقها نجس و حرام است مگر آنكه آنقدر بجوشد كه 2 ثلث حجم خود را از دست بدهد در اين صورت استحاله صورت گرفته و پاك و حلال مي شود.
حريف پخته: مدعي آزموده، هم نشين عاقل.
هزار: نمودار كثرت تعداد.
از راه فكندن: از راه به در بردن، گمراه كردن.
شيخ: مردي كه به سن پيري و كمال رسيده و در اينجا مراد زاهد ريايي است.
زيرك افتادن: هوشيار بودن، صاحب فراست و زرنگي بودن.
سرِ خدمت داشتن: مصمم به خدمتگزار بودن، انديشه خدمت در سر داشتن.
بنده: غلام و چاكر و در اينجا معناي (من) مي دهد.
به مباركي: به شگون و خوش يُمني.
حيات: مايه حيات، زندگي، آب حيات.
نداشتي دوامي: دوامي در محبت نداشتي.
نكند كس انتقامي: كسي انتقام نمي كشد، هيچ كس كينه خواهي نمي كند.
معاني ابيات غزل (468)
(1) چه كسي اين پيغام را از سوي اين بنده نيازمند فيوضات ربّاني براي شاهان (مدعيان شاهي) مي برد كه در محله باده فروشان (جمعيت سالكان راه حق)، براي دو هزار جمشيد به اندازه يك جام باده ارزش قائل نيستند.
(2) گناهكار و بدنام و رسوا شده ام، اما هنوز اميد اين را دارم كه به ياري دوستان عزيز به خدمت شخص نيكنامي برسم تا نيكنامي بيابم.
(3) تو كه اكسير، ميفروشي! (و خاك راه را به نظر كيميا مي كني!) به قلب ما و سكه قلب ما، توجهي كن، زيرا ما سرمايه اي نداريم و دامي (از ريا!) گسترده ايم!
(4) از وفاداريِ! آن يار در شگفتم كه با پيغامي در نامه اي و با سلامي بوسيله قلمي، به من التفاتي نكرد.
(5) اگر اين شرابي كه من مي نوشم خام و حرام و آن مدعي پخته و آزموده است، (در نزد من) اين شراب خام به مراتب از آن حريف پخته با ارزش تر است.
(6) اي زاهد ريايي، با دانه هاي تسبيح خود مرا از راه به در مبر زيرا اگر مرغي زيرك باشد در هيچ دامي گرفتار نمي شود.
(7) من قصد خدمتگزاري تو را در سر دارم! مرا با عنايت خود بخر و مفروش! كه كمتر غلامي به مباركي و خوش يمني من پيدا مي شود.
(8) تير مژگان را رها كن و خون حافظ را بريز، چرا كه هيچ كس از قاتلي چون تو انتقام نخواهد گرفت.
شرح ابيات غزل (468)
وزن غزل: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
بحر غزل: رمل مثمّن مشكول
٭
جلال الدين مولوي:
به مباركي و شادي بستان ز عشق جامي كه ندا كند شرابش كه كجاست تلخكامي
٭
از آنجايي كه روي سخن، در اين غزل با شاه نعمت اللهِ ولي است، از خوانندگان محترم تقاضا مي شود پيش از مطالعه شرح اين غزل، نخست به شرح غزل شماره 138 با مطلع غزل: به سرّ جام جم آنگه نظر تواني كرد، و شرح غزل 187 با مطلع غزل آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند، نظري بيفكنند تا به سابقه امر و دقايق و روابط فيمابين شاه ولي و حافظ آشناييِ كامل حاصل نمايند.
مي دانيم شاه نعمت الله ولي سفري كوتاه به شيراز داشته و اينكه بين او و حافظ ملاقاتي دست داده يا نه، اطلاعي نداريم. همانطور كه در شرح غزل هاي 138 و 187 قبلاً گفته شد اين صوفي با امكانات فراواني كه داشت و مبلغاني كه به اطراف مي فرستاد در زمان خود شهرتي به هم رسانيده و چنين توقع داشت كه حافظ، اين شاعر مشهور زمان را در جرگه مريدان خويش بكشاند.
حافظ اين غزل را پس از رفتن شاه نعمت الله ولي از شيراز در لباس طنز و تنقيد و در كمال مهارت در ردّ ادعاهاي شاه ولي ساخته و در عين حال در صورت ظاهرِ عرفانيِ غزل را حفظ و ادب و نزاكت را مراعات نموده و امروز پس از 7 قرن صاحبان ذوق و عرفان، با خواندن غزلهاي شاه نعمت الله ولي كه تا سرحدّ پيامبري خود را بالا مي برد و مقايسه با غزلهاي حافظ كه خود را گداي نيازمند فيوضات ربّاني به حساب مي آورد پي به علوّ مقام و مرتبت حافظ در عالم عرفان خواهند برد.
شاعر در بيت اول تلويحاً برتري عقيده خود را كه به فرقه ملامتيه نزديك و در عين حال طريقي مستقل است بر عقايد شاه نعمت الله گوشزد مي كند و منظور او از آوردن كلمه شاهان همان شاه نعمت الله ولي است.
در بيت دوم به رندي و بدنامي و قلندري و تواضع و بي ادعايي خود اقرار كرده و از راه تعاريف مي گويد من خود را اينطور ساخته ام و هنوز اميدوارم كه دوستان و عزيزان به من كمك كرده! به خدمت فرد نيكنامي برسم. اين سخن را كسي مي گويد كه به ظنّ قوي در شيراز اين مدعي كرامات! را نديده تلويحاً مي خواهد به شاه ولي بفهماند كه آن فرد نيكنام تو نيستي.
در بيت سوم حافظ خطاب به شاه ولي مي فرمايد تو كه ادعاي كيمياگري كرده و خاك راه را به نظر كيميا مي كني از راه لطف و مرحمت يك نگاهي به قلب من بينداز! و منظور حافظ از آوردن كلمه قلب هم دل شاعر و هم سكّه تقلّبي است و با چنين طنزي مي خواهد به شاه ولي بفهماند كه ما به صورت ظاهر در دل خود بضاعتي از انوار حق و در جيب خود سكه سالمي نداريم و در راه مردم دامي از تقلب و ريا گسترده ايم و تمامي اين مطالب اشاره به اعمال و رفتار شاه ولي دارد كه حافظ در كمال ادب و نزاكت آن را به خود نسبت مي دهد. به عبارت ديگر منظور كلام حافظ اين است كه يك نگاهي به قلب خود بينداز.
در بيت چهارم شاعر به اين نكته اشاره دارد كه پس از آنكه مطلب را عنوان و شرح داده و بطور غيرمستقيم به شاه نعمت الله ولي گوشزد مي كند متوقّع و منتظر پاسخ و عكس العملي از طرف شاه نعمت الله است ليكن هرگز از طرف او پاسخي نمي رسد و در اينجا شاعر خطاب به شاه نعمت الله مي گويد از تو عجب است كه پاسخي به سخنان منطقي من ندادي آنگاه در بيت پنجم و به دنبال آن مي گويد اگر اين ده مطلبي را كه با تو در ميان نهادم حكم شراب خام دارد و آن مدعي، خود را پخته مي داند در نزد من اين خام به مراتب بر هزاران پخته مزيّت دارد و اين پاسخي است دندان شكن. حافظ در بيت ششم باز هم دست برنداشته و خطاب به شاه نعمت الله مي گويد سعي نكن كه شخصي مثل من را گول بزني. من مرغ زيركي هستم كه در دام اشخاصي مثل تو گرفتار نمي شوم. آنگاه در ابيات هفتم و هشتم به منظور رفع زهر كلام و از راه تعارف خود را غلام او به حساب آورده و از اينكه مدت اقامت شاه نعمت الله در شيراز كوتاه بوده و او نتوانسته! به خدمتش برسد! شكايت سر ميدهد.
اين است قدرت ايمان و دفاع از حق و حقيقت يك صاحب نام عالمِ عرفان كه به صورت اين غزل در ديوان حافظ به چشم مي خورد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی