غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۵۵- عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسیای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اندشاهبازان طریقت به مقام مگسی
دوش در خیل غلامان درش می‌رفتمگفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بودهر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
لمع البرق من الطور و آنست بهفلعلی لک آت بشهاب قبس
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیشوه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زنحیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرمجان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظیسر الله طریقا بک یا ملتمسی

 

غزل ۴۵۵

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (455)

    بي حاصلي: بي نتيجه گي، بيهودگي.

    بلهوسي: بُل هوسي، پر و بسيار هوسي، با هوس بسيار وقت گذراني، به هوس راني بي نتيجه.

    پسر: پسر بچه خادم ميخانه.

    شِكَر: ماده شيرين حاصله از نيشكر، كنايه از لب و بوسه هاي شكردهنان شيرازي.

    شاهبازان طريقت: مشايخ اهل طريقت، سالكان مشهور راه حق، سالكان شاهين پرواز طريق معرفت.

    مقام: مرتبه، درجه.

    به مقام مگسي: به جايگاه پست مگس.

    لَمِعَ: (فعل مفرد مذكر غايب) درخشيد.

    اَلْبَرْق: برق، روشني و درخشش، آذرخش، تابندگي و تلألؤ.

    مِن: از.

    الطور: طور، نام كوهي در بيابان سينا.

    آنَستُ: (فعل ماضي متكلم وحده) از باب افعال به معناي ديدم (فارسي) و بَصَرْتُ (عربي).

    بِه: به او، او را.

    فَ: (حرف ربط) پس، بنابراين.

    لَعَلَّ: (حرف مُشَبَّةٌ بالفعل) شايد، اي كاش.

    لَعَلّي: شايد من (ياء ضمير متصل، به معناي من).

    لَكَ: براي تو.

    آتٍ: (اسم فاعل) آورنده، بياورم.

    شهابٍ: شعله آتش، پاره يي از آتش، دُرَخشِ هر چيز آتش گرفته.

    قبس: آتش.

    صفير: نوا، آواز.

    شجر طوبي: درخت طوبي، درختي در بهشت كه به هر خانه يي يك شاخه آن كه پر از ميوه هاي گوناگون است مي رسد.

    جرس: زنگ، صداي زنگ شتر.

    مجمر: آتشدان مخصوص بُخورِ عود و كندر و مواد معطره.

    دامن جانان گيرم: دست به دامان جانان شوم.

    جان نهاديم بر آتش: جان را (به جاي عود و كندر) بر آتش نهاديم تا بوي خوش از آن برخيزد.

    پوييدن: جستجو، گشتن و به هر طرف سر زدن.

    يَسِّر: (فعل ماضي منفرد) آسان كند.

    يَسِّر الله: خداوند آسان كند.

    طريقاً: راه را.

    بِكَ: به تو، به سوي تو.

    مُلْتَمِسي: مطلوب من، دل بخواه من.

    معاني ابيات غزل (455)

    (1) عمر به بيهودگي و هوسراني سپري شد. اي فرزند، شراب بياور و جامي به من ده، خداوند تو را به پيري برساند.

    (2) در اين شهر (شيراز) چه شيرين دهناني پيدا مي شوند! و پيشوايان طريقت را كه ادعاي شهبازي دارند (نگاه كن) كه مانند مگس به چه آلودگي هايي چسبيده و بدان قناعت كرده اند!

    (3) از جانب كوه طور آذرخشي تابيد و آن را ديدم. شايد (بروم و) براي تو از آن شعله آتش بياورم.

    (4) كاروان رفت و تو در مسير سنگر دزدان و كمينگاه آنان به خواب رفته يي! عجيب است كه از اين همه زنگ صداي شتر كاروانيان در حال حركت، باخبر و بيدار نمي شوي.

    (5) پر و بال باز كن و به سوي عالم بالا و درخت طوبي پرواز كن و بر سر آن درخت آواز بخوان. حيف است كه مرغي چون تو اسير قفس اين دنيا باشد.

    (6) تا مانند بوي خوش آتشدان، دامن لباس معشوق را فرا گرفته و آن را خوشبو سازيم، جان خود را براي بُخور بر آتش نهاديم.

    (7) حافظ تا كي و چند در آرزوي ديدار تو در تكاپو باشد؟ اي مطلوب من، خداوند راه رسيدن به تو را سهل و آسان گرداند.

    شرح ابيات غزل (455)

    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    بحر غزل: رمل مثمّن مخبون محذوف

    ٭

    سعدي:

    گر درون سوخته يي با تو بر آرد نفسي چه تفاوت كند اندر شكرستان مگسي

    ٭

    عراقي:

    از كَرَم در من بيچاره نظر كن نفسي كه ندارم به جز از لطف تو فرياد رسي

    ٭

    كمال خجند:

    گر به پاكي، خِضر وقتي و روحُ القُدُسي تا نيابي نظر اهل وفا هيچكسي

    ٭

    خواجو:

    در دلم بود كزين پس ندهم دل به كسي چه كنم باز گرفتار شدم در هوسي

    ٭

    اين غزل، محصول سالهاي آخر عمر و شعر و شاعري حافظ است. حافظ در سالهاي آخر زندگاني به سبب كشمكش ها و جنگ هاي بين شاهزادگان آل مظفر از بهبود اوضاع نوميد و گوشه گير و اثرات منظوم او در اين برهه از حيات بازگو كننده پشيماني از عمر از دست رفته و توجه به آخرت است. هر چند كه تغييري در عقايد خود درباره صوفيان متشرّع نداده و در هيچ فرصتي از انتقاد آنها و تظاهر به رندي و شراب خوري خودداري نمي ورزد.

    شاعر در بيت سوم اين غزل آيه هاي 9، 10 و 11 سوره طه و آيه هفتم سوره نمل و آيه 29 سوره قصص را در پيش چشم و منظور نظر داشته كه در هر سه مورد شرحي از ديدن موسي آتشي را از دور بر درختي در وادي مقدس طوي و در كنار كوه طور شرح مي دهد و شاعر كه بر زبان فارسي و عربي مسلط است براي آنكه چكيده آيات ياد شده هر سه مورد بالا را در بيتي بگنجاند ناگزير آن را در يك بيت به زبان عربي بازگو كرده و بازگو كردن اين مطلب در يك بيت فارسي بويژه در اين وزن و بحر و قافيه امكان ندارد.

    در اين غزل يكبار ديگر مضمون بيت:

    من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم

    را كه عقيده باطني شاعر است به صورتي ديگر در بيت پنجم بازگو كرده است.

    مطلب آخر آنكه در بيت عربي سوم، همانطور كه شادروان علامه قزويني نوشته اند منظور (اَنِسَ بِه) مي‌باشد كه به معناي انس و الفت گرفتن و به صورت متعدي است ليكن به حكم ضرورت وزن شعر، شاعر (آنستُ به) را جانشين آن نموده كه (به) زائد است.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا