غزلیات حافظحافظ
غزل ۴۵۱- خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری | تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری |
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست | گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری |
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند | اقرار بندگی کن و اظهار چاکری |
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی | تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری |
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست | آن به کز این گریوه سبکبار بگذری |
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج | درویش و امن خاطر و کنج قلندری |
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است | ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری |
نیل مراد بر حسب فکر و همت است | از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری |
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی | کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری |
روزگار با تو سر مساعدت دارد .پس ببین در قبال این لطف خدا چه می کنی و چگونه مراتب سپاس را بجا می آری!.
ای عزیز!رسیدن به آرزوها بستگی کامل به درجه تفکر وهمت انسان دارد وانسان بلند همت به مقام بلندی می رسد وکامیاب می شود.همچنین در این راه از خداوند نیز نباید غافل شد سعی کن در برابر خدا فروتن باشی و ب ندگی خویش را اقرار داری وهمواره از او نصرت طلبیدی تا خداوند همواره دستگیرت باشد.خواجه در خاتمه سخنانش به شما می گوید:ای عزیز!اگر اجازه فرمایی ،یک سخن صوفیانه برایت بگویم وآن این که:ای نور دیده! همواره صلح ،بهتر از جنگ وخصومت است .علاوه بر آن ،ای عزیز!از فقر ونداری منال و بیزاری نشان نده زیرا فقرشعار انبیاء و اولیاءخدا می باشد.اغلب ثروت ومکنت موجب گناه و لغزش می شود.پس به خود باش و خدا را فراموش نکن.موفق باشی.ان شاءالله.
معاني لغات غزل (451)
خوش: خوب.
فلك: گردون، گردش آسمان.
روز داوري: روز جنگ.
داوري: 1- خصومت، نزاع، جدال، 2- قضاوت، نظر و حكم و محاكمه.
افتادگان: از پاي درآمدگان.
شكرانه: صدقه، آنچه بر سبيل شكر نذر كرده و به فقرا دهند.
گو بر تو باد: بگو بر تو لازم است، بگو بر تو تكليف است.
شوكت: شكوه و عظمت، جاه و جلال.
اقرار: اعتراف.
مژدگاني: صله شاد باش، هديه يي كه به آورنده خبر خوش دهند.
گريوه: گردنه، عقبه، راه تنگ ميان دو كوه، پشته.
سودا: فكر و خيال.
امن خاطر: آسايش خاطر، خاطر جمع و آسوده.
كنج قلدري: كنج درويشي.
صوفيانه: به روش صوفيانه، كنايه از سخن صريح درويشان.
نيل: رسيدن، نائل شدن.
نيل مراد: رسيدن به مقصود.
برحسب: بر ميزان و محاسبه و نسبت.
نذر خيال: نيت خير، آنچه را كه به شرط چيزي، كسي بر خود واجب كند.
توفيق: قدرت و توانايي به تأييد الهي.
غبار فقر و قناعت: (اضافه تشبيهي) فقر و قناعت به گرد و غبار تشبيه شده.
معاني ابيات غزل (451)
(1) سپهر گردون در روز جنگ، خوب تو را ياري كرد. (بايد ديد) تا چگونه شكر آن را به جاي آورده و چه هديه و صدقه يي ارزاني خواهي داشت.
(2) به كسي كه از پاي درآمد و خداوند (به ياريش شتافته) دستش را گرفت بگو: بر تو واجب است كه غمخوار افتادگان باشي.
(3) در كوي عشق و محبت (عاشقان) براي جاه و جلال سلطنت ارزشي قائل نيستند. آنجا به بندگي و چاكري آنها اعتراف كن (و در خدمت درويشان عارف باش).
(4) ساقي! به مژدگاني و به عنوان صله رسيدن عيش و سرور به خانه من بيا تا لحظه يي اندوه اين دنيا را از دلم بزدايي.
(5) در مسير جاده يي كه به بزرگي و جاه و مقام مي رسد، خطرهاي بسياري كمين كرده است. چه بهتر كه از اين گردنه هاي دشوار با بار سبك عبور كني (بار توقعات).
(6) سلطنت با انديشه لشكر و خيال دسترسي به ثروت و تاج شاهي ملازمت دارد و مقام درويشي با خاطر آسوده و گوشه وارستگي وابسته است.
(7) با كسب اجازه يك سخن صريح عارفانه مي زنم: اي نور چشم عزيز آشتي از جنگ و خصومت بهتر است.
(8) رسيدن به مقصود، بستگي به انديشه و همت هر كسي دارد بر پادشاه است كه نيت خير در سر بپرواند و تأييد و مدد الهي او را كمك خواهد كرد.
(9) حافظ! گرد و غبار درويشي را از چهره خود پاك مكن كه اين غبار اكسيري است كه از عامل كيمياگري بهتر است.
شرح ابيات غزل (451)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
سعدي:
1- كس در نيامدست بدين خوبي از دري ديگر نياورد چو تو فرزند مادري
2- رفتي و همچنان به خيال من اندري گوئي كه در برابر چشمم مصوري
٭
خواجو كرماني:
اي مهر، ماه روي تو را زهره مشتري بر مشتريت پرده ديباي شوشتري
٭
سلطان زين العابدين وليعهد جوان شاه شجاع به هنگام درگذشت پدر با عمويش سلطان بايزيد و پسر عمش شاه يحيي دچار كشمكش و اختلاف شد كه نزديك بود به جنگ بكشد وليكن پيش از آنكه كار به مرحله باريك برسد طرفين با هم از در صلح درآمده و در نتيجه سلطان زين العابدين به شيراز وارد شد. اين غزل در موقع بازگشت پيروزمندانه شاه زين العابدين به شيراز سروده شده و مربوط به سال 786 هجري است و به روايتي در دروازه شيراز براي شاه توسط حافظ قرائت شده است.
مفاد تمام ابيات اين غزل دلالت بر اتفاقات آن برهه از زمان را دارد. شاعر كه در كمال مرتبت شعر و شاعري دوره كمال عمر خويش است از سر تجربه اندرزهاي گران قيمتي به شاه جوان مي دهد. از نكات جالب اين غزل يكي اينكه اين شاعر باتجربه و عارف در بيت هفتم خطاب به شاه مي گويد كه يك حرف صريح و شجاعانه با اجازه تو مي زنم و به تو اي نور ديده توصيه مي كنم كه هميشه به فكر صلح باش و با جنگ كاري از پيش نمي بري و بلافاصله راه كار را به او نشان داده مي فرمايد:
نيل مراد بر حسب فكر و همت است از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
آيا نصيحتي با ارزش تر از اين و دستور بهتر از اين براي امر كشورداري و حكومت مي توان تصور كرد؟ سياست صلح و آشتي و خدمت به مردم.
٭
چيزي كه در اثناء مدّاقه در بيت پنجم اين غزل به نظر نويسنده اين سطور رسيد اينكه از آنجايي كه راه تنگ و باريك بين دو كوه را گريوه مي نامند، احتمال زيادي بر اين است كه كلمه گيوه در اصل همان گريوه بوده و يا از آن مشتق باشد. چه اين پاپوش، از اطراف پوشيده و سر به هم برآمده و تنها از يك راه مي توان پاي در آن فرو برد و اين همان وضع راه گريوه بين دو ديواره كوه را تداعي مي كند.
در پايان مضمون بيت هفتم اين غزل، يا همان حرف صوفيانه را نظامي پيش از حافظ در شرفنامه چنين آورده است:
جهانش به صلح و به جنگ آزمود ز جنگش زيان بود و از صلح سود
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی