غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۳۶- آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی

آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتیگردون ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرددهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
آمرزش نقد است کسی را که در این جایاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
در مصطبه عشق تنعم نتوان کردچون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شدادیک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل داناحیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان استکو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظتقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی

 

غزل ۴۳۶

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

3 دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (436)

    غاليه: ماده معطري كه از مواد خوشبو مانند كافور، عنبر و مشك و سائيده چوبهاي معطر مانند عود تهيه مي شده و به رنگ سياه بوده است.

    غاليه خط: 1- نوجواني كه موهاي رسته بر عارضش متمايل به رنگ سياه و به خوشبويي غاليه است، 2- آن محبوبي كه خط و نامه اش معطر است.

    نوشتي: مي‌نوشت.

    گردون: فلك گردنده، سپهر گردون.

    ورق هستي: (اضافه تشبيهي) هستي و وجود به ورق تشبيه شده.

    در ننوشتي: (ماضي استمراري) در هم نمي پيچيد، در هم لوله نمي‌كرد و كنار نمي‌گذاشت.

    هجران: دوري، فراق.

    ثمر وصل: ميوه وصال.

    دهقان جهان: باغبان عالم كنايه از آفريدگار.

    نكِشتي: نمي‌كاشت.

    آمرزش: مغفرت، بخشش خدا و درگذشتن از گناه بنده.

    آمرزش نقد: در حال حاضر آمرزيده، آمرزيده بالفعل.

    حوري: زن بهشتي سياه چشم.

    كعبه دل: (اضافه تشبيهي) دل به خانه كعبه تشبيه شده.

    صومعه: عبادتگاه راهب و مسيحيان.

    كِنِشت: عبادتگاه يهوديان.

    مِصْطَبه: سكّو، قسمت شاه نشين اطاق كه بلندتر و مرتفع تر از سطح اطاق است، كنايه از جايگاه رفيع.

    مِصطَبه عشق: جايگاه بلند عشق.

    تنعم: ناز و نعمت، فراخي معيشت.

    بالش: در زبان فارسي: بالشت، مُتّكّا، چيزي كه به هنگام خواب زير سر مي‌گذارند، در زبان تركي مغولي: به شمش طلا كه معادل پانصد مثقال طلا بوده مي‌گفته اند.

    بالش زر: متكّاي زر دوزي شده، شمش بزرگ طلا.

    خِشتي: 1- يك خشت گلي كه از آن در ساختن ديوار استفاده مي‌شود، 2- خشتي از زر كه در مقايسه با بالشي از زر مقدار كمتري از طلا را شامل مي‌شود، خشت طلا.

    باغ ارم: باغ عاد، نام باغي كه شداد فرزند عاد بنا كرد و محل آن را عربستان جنوبي ياد كرده اند و در قرآن در آيه اِرَمَ ذاتِ الْعِمادْ به آن اشاره شده است.

    نخوت: غرور و تكبر، ناز و نخوت.

    شداد: پادشاه قوم عاد در عربستان كه به شداد بن عاد مشهور و باغي نظير باغ بهشت و آنچه در وصف آن شنيده بود بنا كرد و او كه با هودِ نبي معاصر بود در پايان كار به هنگام بازديد باغ، قبض روح شد و باغش در زمين فرو رفت.

    دنّي: پست، فرومايه، صفت دنيا.

    خوبي: (با ياء وحدت) خوب، صفت دل.

    زشتي: (با ياء وحدت) زشت، صفت دنيا.

    جهان: در اينجا كنايه از مردم جهان است.

    هِشت: فعل ماضي از مصدر هِشتن (گذاشتن)، از دست داد.

    تقدير: آنچه مقدر شده، مشيّت الهي.

    چه كردي كه نَهِشتي: چه مي‌توانست كرد كه از دست ندهد.

    معاني ابيات غزل (436)

    (1) اگر آن كسي كه موي رسته بر چهره او و همچنين نامه اش مشكين و معطر است براي ما نامه‌يي مي‌نوشت، دست روزگار برگ دفتر وجود و هستي ما را در هم نمي‌پيچد.

    (2) هرچند كه نهال دوري و فراق، سرانجام ميوه وصال و ديدار بار مي‌آورد، اي كاش باغبان روزگار، تخم آن را در مزرعه دنيا نمي‌كاشت.

    (3) كسي كه در اين دنيا معشوقي مانند حور بهشتي و خانه‌يي به آراستگي بهشت دارد، در همين دنيا آمرزيده شده است.

    (4) اين من تنها نيستم كه خانه مقدس دلم را به صورت بتكده درآورده ام. در هر گامي (در دل هر نفري) صومعه و كنشتي است.

    (5) در سكوي ميخانه محبت، نمي‌توان با ناز و نعمت و آسودگي خيال تكيه زد. اگر بالش زر دوزي شده براي زير سر نباشد، به خشتي مي‌سازيم.

    (6) يك شيشه شراب و يك زيباروي شيرين لب و لب كشتزاري را با باغ ارم كه نخوت شداد را به همراه دارد مبادله مكن.

    (7) اي دل آگاه، تا كي غم اين دنياي پست را مي‌خوري! حيف است كه يك خوب، عاشق و شيفته يك زشت بشود.

    (8) آلودگي دامن صاحبان خرقه و شريعت سبب خرابي دنيا و مردم دنيا مي‌شود. كجاست آن سالك راه حقيقت و صاحبدلي كه پاك سرشت باشد.

    (9) چرا حافظ سر زلف تو را از دست داد؟ (چون) مشيّت الهي بر اين قرار گرفته كه آنرا از دست بدهد. او براي اينكه از دست ندهد چه مي‌توانست كرد؟

    شرح ابيات غزل (436)

    وزن غزل: مفعول مفاعيل مفاعيل فعولن

    بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مكفوف محذوف

    ٭

    سعدي:

    اي باد كه بر خاك درِ دوست گذشتي پندارمت از روضه رضوان بهشتي

    ٭

    اوحدي:

    چون فتنه شدم بر رخت اي حور بهشتي رفتي و مرا در غم خود، زار بهشتي

    ٭

    مفاد و ايهامات ابيات اين غزل دلالت بر اين دارد كه به هنگام تبعيد حافظ و در يزد سروده شده است.

    در مطلع غزل، روي سخن با شاه شجاع است و شاعر مخاطب خود را غاليه خط خطاب مي‌كند كه هم به معناي كسي است كه داراي محاسن سياه و مشكي است و هم كسي كه نامه هاي او بوي مشك مي‌دهد. سابقاً نويسندگان نامه هاي عاشقانه و آنها كه مرقومه هايشان به دست بزرگان مي‌رسيده است، مرقومه خود را به عطر و مواد خوشبو معطر مي‌كرده اند و حافظ با عنوان غاليه خط به شاه شجاع اشاره دارد و منظورش از نامه او، دست خطي مبني بر گذشت و دعوت به بازگشت مي‌باشد كه غايت آمال حافظ در غربت بوده است.

    در بيت دوم شاعر به آزادي و تغيير وضعيت خود در آينده اميدواري نشان داده و در بيت سوم اشاره به خوش گذراني هاي شاه يحيي مي‌كند. شاه يحيي در كوي خراباتيان و محله پشت باغ فعلي يزد كه يك قنات بزرگ آب از ميان آن مي‌گذشت براي خويش باغي بزرگ و آباد و عمارتي عالي بنا كرده و كاخش جايگاه عيش و نوش شبانه بود اما به سبب اينكه حافظ مورد غضب شاه شجاع واقع و شاه شجاع پدر همسر شاه يحيي بود اين حاكم ممسك يزد به حافظ روي خوش نشان نمي‌داد و حافظ كه در دل آرزوي معاشرت و مجالست با شاه يحيي را مي‌پرورانيد با كمال حسرت از اين خوش گذراني هاي شاه يحيي ياد مي‌كند.

    در ابيات بعدي، شاعر به ترتيب در غربت و تنهايي دم از سازگاري با محيط و غنيمت شمردن هر فرصتي كه دست دهد و پرهيز از غم دنياي دني خوردن را زده و از تباه كاريهاي صوفيان خرقه پوش مسلط بر جامعه آن روز گله نموده و در مقطع غزل با لحني كه ظاهراً بوي پشيماني از آن به مشام مي‌رسد خطاب به خود مي‌گويد: چرا دست از دامن شاه شجاع برداشتي؟ و خود به اين چرا بدينگونه پاسخ مي‌دهد كه: با مقدرات نمي توان درافتاد.

    در جاي ديگر گفته شد كه هر جا حافظ بخواهد عذر تقصير خود را بخواهد، گناه را به گردن تقدير و سرنوشت و مقدّرات ازلي مي‌اندازد و اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اينگونه عذر تقصير خواستن هاي حافظ در غزل هميشه مصلحتي است و به هيچ وجه برآنچه را كه در گذشته عمل كرده قلباً پشيمان نشده و او كسي است كه تا آخر عمر از روي و ريا گريزان و از رياكاران بيزار بود.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا