غزلیات حافظحافظ

غزل ۳۶۷- فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیمکه حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنمروح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر منسال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفتای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذریسر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دلبر از ما به صد امید ستد اول دلظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباشکز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کندرد عاشق نشود به به مداوای حکیم
گوهر معرفت آموز که با خود ببریکه نصیب دگران است نصاب زر و سیم
دام سخت است مگر یار شود لطف خداور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باشچه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

 

غزل ۳۶۷

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

5 دیدگاه

    1. معانی لغات غزل (367)
      فتوی : فتوی، آنچه مجتهد جامع حکم شرعی دهد، رأی حاکم شرع .
      پیر مغان : موبد بزرگ آتشکده زرتشتیان .
      قول : گفته، عقیده، رای، نظریه .
      قول قدیم : عقیده یی از دیرباز .
      ندیم : هم پیاله، همدم، مصاحب و همنشین مجلس شراب .
      چاک زدن : پاره کردن، از هم دریدن .
      دلق : خرقه ، جامه پشمینه صوفیان .
      ناجنس : ناهم جنس ، هم نشین ناجور و فرومایه .
      اَلیم : درناک .
      جرعه : یک دهان مایعات، آن مقدار شراب که در یک نوبت نوشند .
      فشاند : افشاند، بپراکند، بپاشد .
      مگر : گویا ، شاید .
      باد دِهَش : به او یاد ده، به یاد او بیاور .
      عهد قدیم : پیمان دیرین ، میثاق گذشته .
      عَظم : استخوان .
      رَمیم : پوسیده .
      سِتَد : ستانید ، بستاند، گرفت، بُرد .
      ظاهراً : آشکار است .
      خُلق : خوی .
      کریم : بخشنده، بزرگوار، صاحب کرم .
      تنگدل : دلتنگ، اندوهگین .
      کار فروبسته : فروبستگی کار، کارِ به هم گره خورده و سر در گم .
      دَمِ صبح : نفس صبح، نسیم صبا، دمیدن صبح .
      اَنفاس : نفس ها .
      دری دیگر : از راهی دیگر .
      معرفت : شناسایی، علمی که سبب شناسایی و آشنایی با آثار صنع خالق و موجب پرورش و تعالی روح گردد و آن از سه راه به دست می آید : عقلی ـ نظری ـ شهودی و معرفت شهودی یا اشراقی همان است که حافظ بوسیله آن بر درجات کمال روح خود افزود .
      نِصاب : مقدار مالی که زکوة بر آن واجب شود .
      نصاب زر و سیم : مقدار قابل توجه طلا و نقره، کنایه از ثروت زیاد .
      دام : بند، تله .
      صَرفه : سبقت گرفتن، ظفر یافتن، فایده بردن .
      شیطان رجیم : ابلیس رانده شده، شیطان مطرود .
      لطف سخن : لطافت کلام، سخن سنجیده و دلپذیر .
      طبع سلیم : قریحه سالم، ذوق و سرشت خوشایند .

      معانی ابیات غزل (367)
      1) از موبد بزرگ آتشکده مُغان اجازه دارم و این سخنی تازه نیست بلکه دستوری از دیرباز است که آنجایی که یار یکرنگ، هم پیاله نباشد خوردن شراب حرام است .
      2) (عاقبت) این خرقه ریایی را از تن خواهم درید. چاره چیست چون برای روح، مصاحبت با ناهم جنس و ناسازگار، شکنجه یی دردناک است .
      3) به این امید که لب معشوق و محبوب، جرعه ای (از بوسه یا کلام ارشاد کننده خود ) بر من بیفشاند، سالهاست که چون خاک بر دَرِ میخانه اقامت دارم .
      4) شاید خدمتگزاری و سوابق گذشته مرا از یاد برده است. ای نسیم سحری ( که قاصد عشق و بیدار کننده خواب آلودگانی ) عهد و پیمان گذشته اش را به یاد او بیاور .
      5) اگر پس از صد سال از سر خاک من بگذری، استخوان های پوسیده من رقص کنان سر از خاک گور برخواهند داشت .
      6) جانان، از اول با صد امید دل از ما ربود . آشکار است که صاحب خُلق و خوی بزرگوار و عده های خود را از یاد نمی برد !
      7) به غنچه بگو که از کار فروبسته و گره خورده خود تنگ دل مباش که دمیدن صبح و نفس نسیم بامدادی تو را یاری خواهند کرد .
      8) ای دل چـاره بهـبودی خـود را از راه دیگـری بکن زیرا درد عشق عاشق، با مداوای طبیب بهبود نمی یابد .
      9) گوهر معرفت بیندوز که بتوانی با خود به جهان دیگر ببری و بدانکه بر زر و سیم فراوان پراخت زکات تعلق گرفته و از دست تو بیرون رفته به مستحقّان و وارثان می رسد .
      10) دام و تله شیطان محکم و استوار است، مگر این که لطف خداوندی شامل حال ما شود وگرنه آدم و اولاد آدم نمی تواند بر حیله شیطان رانده شده ظفر یافته و از عهده آن برآید .
      11) حافظ! اگر زر و سیم نداری باکی نیست، سپاسگذار خدا باش. کدام سرمایه بهتر از لطافت و دلپذیری کلام و قریحه سالم و ذوق سلیم است .

      شرح ابیات غزل (367)
      وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
      بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور
      *
      سنــــــایــی : دی بــدان رستــه صــرّافــان مـن بر دَرِ تیم
      پســــــــــری دیـــدم تـــابـنده تر از درّ یــتیم
      *
      ظهیــــر فاریابی : منــم امـروز و دلـی زَ اندهِ گـیتی به دو نیم
      بیــم آن اسـت دلــم را کـه بـه جــان بـاشـد بیم
      *
      سعـــــــدی : 1- امشــب آن نیـست که در خواب رود چشم ندیم
      خــواب در روضــه رضـوان نـکنـد اهــل نـعـیم
      2- مـا دگـر کـس نگـرفـتیـم بـه جــای تـو نـدیم
      الله الله تـو فــرامـــوش مـکـن عــهـد قــدیـم
      *
      خواجو کرمانی : شمــع بـنـشسـت ز بـاد سـحـری خـیز نـدیم
      که ز فــردوس نشان مـی دهد انـفـاس نسـیم
      *
      سلمان ساوجی : صـبـحـدم بـوی سـر زلـف تـو مـی داد نســیم
      یـاد مـی داد مـرا هــر نـفـسی عـهـد قـدیـم
      *
      ناصر بخارایی : 1- دوش مـا را خــبر وصــل تـو می داد نسـیم
      جـــان بـدادیــم و بـکـردیـم ادای تـعـظـیم
      2- نـســخه سـنبـل تـو پـیـش گـل آورد نسـیم
      گــل بـه شـکـرانـه او خُـرده زر داد بـه سـیم
      *
      حافظ این غزل را از خواجو و خواجو نیز از سعدی استقبال کرده است. نشانه هایی در غزل حافظ موجود است که می رساند نظر حافظ به غزل خواجو بیشتر از غزل سعدی معطوف بوده است .
      حافظ در مطلع غزل خود مطلبی را بازگو می کند که شایسته است مختصری درباره آن بحث شود .
      ما می دانیم شراب در مذهب زرتشت حرام نیست و شرب آن به هنگام خواندن سرود و اوراد مذهبی، در کنار آتش مقدّس که نشانه یی از نور ذات یکتاست معمول و مرسوم بوده و این شرب شراب به صورت همگانی و با توزیع موبد بزرگ آتشکده یا پیر مغان صورت می گیرد. در مذهب زرتشت صرف شراب در روزهای اعیاد و جشن و سرور که تعداد اعیاد نسبتاً زیاد است مرسوم و معمول و همانند عادت در کنار آتش مقدس و تقریباً به همان نحو مرسوم بوده است. از توضیحات موبدی که در ازاء پرسش با این نا توان در میان گذاشت مفهوم گردید نه در سابق و نه در حال حاضر هرگز چنین رسم نبوده که طرفداران و پیروان حضرت زرتشت شراب را به مانند آب و همه روزه و در هر حال و مو قعیّت بنوشند و اکثر مردان و زنان زرتشتی چه بسا در طول عمر خود جز چند بار معدود در مراسم عبادت و جشن، آن هم به میزان محدود شراب ننوشیده باشند و صرف شراب توسط جوانان در گردهمایی های آن ها امر دیگری است که تابع دستورات و تشریفات مذهبی نمی باشد بنابراین معلوم می شود شرب شراب در ایران قدیم تابع ضوابط و مقرراتی بوده و در جشن ها و اعیاد و گردهمایی های جوانان متّکی به سببی بوده و در مورد جوانان یکرنگ و یکدل که به مناسبتی گرد هم جمع و به شادی می پرداخته و شراب می نوشیده اند، عامل شراب تنها سبب دلخوشی نبوده بلکه مکمّل جشن و سرور به حساب می آمده است . حافظ هم همین مطلب را بازگو می کند و از خوردن شراب به مانند معتادانی که هر روز چند بار در هر حال که باشند شیشه شراب را سرکـشند تنـقید کرده و به موجب فتوای پیر مغان آن را مشروط به حضور یار و دوست همدل و همزبان می داند .
      شاعر در این غزل 11 بیتی در سه بیت اول عارفانه سخن را آغاز کرده و در سه بیت بعد با ایهام و به صورت ذووجهین سخن می گوید و ایهامات این سه بیت به شاه شجاع برمی گردد زیرا غزل هم در زمان شاه شجاع و تقریباً مصادف با ایجاد کدورت و اختلاف نظر فیمابین سروده شده است . شاعر در بیت چهارم این غزل به صورت تجاهل العارف خدمات گذشته خودرابه یاد شاه شجاع آورده و از نسیم سحری می خواهد که او را از خواب غفلت بیدار کرده و یادآور عهد و پیمان قدیم خود سازد و ضمن پایداری در دوستی که شاعر ادّعـا می کند تا صـد سال پس از مرگش هـم از طرف او برجاست در بیت ششم باز یادآور این نکته می شود که شاه شجاع اول که کارش قوام نگرفته بود برای همکاری و معاضدت صد جور وعده و وعید به من داده است و علی الظاهر اشخاص کریم عهد خود را فراموش نمی کنند !! این نحوه سخن گفتن دلیل بر این است که هنوز روابط فیمابین به سر حدّ سردی و انفصال نرسیده و شاعر می خواهد با تذکّری شاه شجاع را به انفعال بکشاند .
      حافظ در چهار بیت پایانی غزل چنان که شیوه جوانمردان است خطاب به خود سخن گفته و به خود دلداری می دهد که کارها درست می شود و دوای درد تو در نزد شاه شجاع نیست و باید به فکر و اندیشه راه درمان دیگری باشی و آن راه این است که گوهر معرفت بیندوزی زیرا تنها این ثروت است که انسان می تواند با روح خود از این جهان به دنیای دیگر منتقل کند و گرنه زر و سیم چیزی است که اگر جمع شود مقداری را مستحقّ به عنوان زکوة مال می برد و بقیّه را هم وارث تصاحب می کند و چیزی نیست که به درد آخرت شخص بخورد آنگاه از شر شیطان به خدا پناه می برد که او را در این کار موفق بدارد و در پایان خطاب به خود سخن گفته و از این که خداوند به لطف سخن و طبع سلیم مرحمت فرموده سپاسگزاری می کند .
      در پایان از آنجایی که حافظ غزل خواجو را مدّ نظر داشته پاره یی از مضامین خواجو را به نحو احسن بازگو می کند . خواجو در بیت سوم غزل خود می گوید :
      بـرو ای خــواجــه کـه صـبرم بـه دوا فـرمـایـی
      کاین نـه دردیـسـت که درمـان بپــذیرد به حکـیم
      و حافظ می فرماید :
      فـکـر بـهـبـود خــود ای دل ز دری دیـگـر کـن
      درد عــاشــــق نـشــود بـه مــداوای حــکــیـم
      همچنین خواجو در بیت هفتم غزل خود می گوید :
      بـر سـر کــوت گــر از بــاد اجـل خــاک شــوم
      شـعــله آتـش عــشـــق تـو زنـد عــظـم رمـیـم
      و حافظ می فرماید :
      بعــد صــد ســال اگـر بـر سـر خـاکـم گــذری
      ســر بـر آرد ز گِـلَـم رقــص کـنـان عـظـم رمـیـم
      که تفاوت از زمین تا آسمان است .
      شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  1. دو بار درباره یک نفر که میخواستم بدونم که با اون صحبت کنم یا نه فال گرفتم و هر دو بار این شعر آمد
    تمام چیزی که میخواستم از این شعر گرفتم و از بیت دوم فهمیدم که نباید با اون شخصی که میخواستم صحبت کنم.

  2. درد عاشق نشود به به مداوای حکیم

    هیچ کس بوی این گل نفهمید! این عشقیست که وا مانده این چه عشقیست که جا مانده من نفهمیدم این بار چه کسی مرا با خود خواهد برد یادم می ماند که دو خط بر دل من جا مانده ای خدا به من بگو چرا؟ همیشه در وقتش خدا منو از عشقم دور کرده ممنونم ای خدا اما من هنوزم عاشقم پس عشق من کجاست؟ خسته شدم دیگه می خوام مثل بقیه بی رحم باشم اما حتی توانایی این کارم ندارم هرکسی با من بود ندید حتی یک تنه حتی یک نگاه اخ این دل من حتی هوس را له کردم اما بازم تنها شدم تو یک قفس
    من موندمو یک سری ادم که تنه زدنو رفتن حتی نموندن یک نفس زمین خوردم بلند شدم اما بازم یک عاشقم بی هم نفس َاید این بار فرشته ای از سوی خدا آید بسوی من تاشوم مرغ عشق با یک همنفس

  3. سلام چند نکته از این معنی هدیه به همه:

    نکته ها: پیر مغان، استعاره از عارفان دل آگاه، مصرع دوم رندی این مرد بزرگ از ثبت فتوی به خوبی برمی آید. فتوا، شرطی دارد، عذر بدتر از گناه!

    نوعی مدح شبیه به ذم! یار باید ندیم باشد تا می، روا شود!!

    و باز هم سایه ی این رندی پررنگ تر می شود وقتی دلق ریایی را آزار دهنده می یابد.دلق ریایی بیانگر ظاهرسازی عبادی! رفتاری که برای عارف واصل، دردناک است. درد می آورد، شوری ندارد. روحِ لطیف نمی تواند ریا بسازد.

    از بیت دوم صدایی لطیف از سکوت بلند است! روح از صحبت ناجنس در عذابی الیم به سر می برد. لطیف با لطیف می سازد و از ناسازی ِ ناساز، می رنجد. هم نشینی با ریا خشکی می آورد و نوری نیارد.

    لب رمزی از عنایت دوست، که سالها رنج می خواهد تا به لب نجات رسد. سالها التماس و نگرشی الهی به دربار معبود، تا باشد که نظاره ای و التفاتی مگر جرعه فشاند .

    آیات قرآن محفوظ نزد حافظ چهارده روایت! حتما و صد در صد در واژه های نرم او آشکارا خود می نماید. خدمت دیرین آدم بر درگاه دوست چیزی نیست که محبوب فراموش کند و بی توجّهی و روگردانی یار را حافظ بر نمی تابد. روا نمی دارد. و به مناجات سحرگاهی و شور اشک! یادآوری می خواهد از خدا. ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم. و ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم. چه کسی کریم تر از او؟ عشق معهود، از همان عهد الست در دل شیدا نهاده شده است. این بیت تعریض و کنایه ای رندانه و عاشقانه است که کرامت خدا را ریزبینانه به داوری می گذارد.

    التفات بیت بعد، دلجویی شاعر است حافظ خود را دلداری می دهد که تنگ نباشدش دل . دم صبح و نسیم سحرگاه، مناجات را تا بر دوست همراهی می کند. میانجی گری می کند. دوست را دل ، به رحم می آورد و یاد عهد قدیم را زنده می کند.

    شرطش این که، معرفت اندوزد. شعر بخواند! شیدایی کند، روح بپرورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا