غزلیات حافظحافظ

غزل ۳۶۱- آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهمخاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشابنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته‌ام در خم گیسوی تو امید درازآن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش استترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
پیر میخانه سحر جام جهان بینم دادو اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
صوفی صومعه عالم قدسم لیکنحالیا دیر مغان است حوالتگاهم
با من راه نشین خیز و سوی میکده آیتا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبودآه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفتبا همه پادشهی بنده تورانشاهم

 

غزل ۳۶۱

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. معانی لغات غزل (361)

    خاک می بوسم : به خاک بوسه می زنم، به عنوان سپاسگزاری سر بر خاک می نهم .

    عذر قدمش می خواهم : از قدمش ( که مرا پامال کرده! ) پوزش خواهی می کنم .

    حاشا : ( شبه جمله ) ابدا، هرگز .

    دولت خواهم : بقای دولت را می خواهم .

    امّید دراز : امید بسیار .

    آن مبادا : چنان مباد، هرگز چنان مباد .

    کند دست طلب کوتاهم : دست طلب مرا کوتاه کند .

    وقت خوش است : دلپذیر است، دلخوشی حاصل است .

    پیر میخانه : پیر طریقت ، مـی فروش پیر میخانه .

    جام جهان بین : جام جمشید یا جام کیخسرو که اسرار غیب هفت کشور در آن منعکس می شده، کنایه از جام شراب که دل عارف را آینه غیب نما می کند .

    صوفی : درویش، کسی که دل خود را با خدا صاف کرده باشد .

    صومعه : دیر ، خانقاه .

    عالم قدس : جهان پاک، عالم مجرّدات، جهان ازلی .

    حالیا : اکنون، در حال حاضر .

    دیر مغان : جایگاه موبد و نگهبان آتشکده زرتشتیان .

    حوالت گاهم : جایی که مرا به آن جا حواله و رجوع داده اند .

    راه نشین : سر راه نشین، گدای سر راه .

    خیز : برخیز .

    حلقه : جمعیت دور هم گرد آمده، مجلس و جمع میخوارگان .

    صاحب جاه : والا مقام .

    از حافظت اندیشه نبود : به حافظ خودت نیندیشیدی .

    در دامن حُسن تو بگیرد آهم : آتش آهم در دامن حُسن تو گرفته و آن را بسوزاند .

    خوشم آمد : خوشحال شدم .

    خسرو خاور : پادشاه مشرق، خورشید .

    تورانشاه : خواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر شاه شجاع .

    معانی ابیات غزل ( 361)

    1) از آن کسی که به شیوه ستمگری، مرا چون خاک راه پایمال کرد، عذر قدم خواسته! و به خاک درگاهش بوسه می زنم .

    2) من کسی نیستم که از ستمت ناله کنم، ابدا ! بنده و چاکری هستم که به تو اعتقاد داشته و بقای دولت تو را می خواهم .

    3) رشته امید دور و دراز من به حلقه زلف تو بسته است . مبادا که زلفت دست تمنای مرا از خود کوتاه و مرا نومید گرداند .

    4) ای دوست ، من به سان ذرّه یی از خاک، در کویِ تو جا خوش کرده ام و از آن می ترسم که بادی مرا از اینجا ببرد .

    5) سحرگاهان، پیر میخانه پیمانه شرابی به مانند جام جهان بین به من داد و در زلال آینه سان آن، جمال زیبای تو را به من نمایاند .

    6) من صوفیِ پیرِ جهان پاکِ ازلیم که در حال حاضر مرا به دیر مغان انتقال داده اند .

    7) برخیز و با منِ گدایِ سرِ راه نشین، به سوی میکده بیا تا بنگری که در آن جمعیّت چه جاه و مقامی دارم .

    8) مست و بی خبر بر من گذشتی و به حافظ خود نیندیشیدی آه و افسوس اگر آتش آه من به دامن حسن تو بگیرد .

    9) خوشحال شدم که سحرگاهان خورشید می گفت با این که پادشاهی بر جهان را دارم، بنده تورانشاهم .

    شرح ابیات غزل (361)

    وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

    بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم

    *

    این غزل نیز در زمان شاه شجاع، در بزرگداشت خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر سروده شده و به نام او ختم شده لیکن روی سخن و مفاهیم ایهام آن با شاه شجاع است .

    حافظ رندانه غزل سروده به این معنا که به منظور خاصّی و برای بازگو کردن مطالب ویژه یی، مکنونات قلبی خود را در قالب غزل عاشقانه با چاشنی عارفانه و ایهامات رندانه می ریخته و برای فرد مورد نظر خود ارسال داشته است .

    هرچند این غزل در قالب ظاهری و در نگاه اول چنین به نظر می رسد که برای خواجه تورانشاه سروده شده است لیکن روی سخن شاعر با شاه شجاع است و تنها در بیت مقطع که خارج از محدوده غزل است به نام وزیر وقت تمام شده است .

    شاعر در شروع غزل دست از ادّعا و حقّانیت خود در مبارزه نکشیده و خود را مظلوم شکست خورده قلمداد می کند و این نحوه تعریف با آنچه خواجو و سلمان برای همین پادشاه و دیگر قدرتمندان در قالب قصیده مدحیه سروده اند از زمین تا آسمان تفاوت موجود است .

    ایهام بیت چهارم غزل، دل نگرانی حافظ را می رساند که مبادا رقیبان به مانند بادی طومار کار اداری و ارتباطات او را با دستگاه دربار شاه شجاع در نوردند .

    شگفت آورتر از هر چیز تأکید دائمی عقاید حافظ است که در هر حال و هر موقعیت آن را بازگو می کند و این شیوه را تا دَمِ مرگ ادامه می دهد. در این غزل می بینیم که شاعر در ابیات 6 و7 از خود و مقام و مرتبه ازلی و فعلی خود سخن می گوید. گوئیا او مأموری است از عالم قدس به این دنیا آمده تا در گوشه میخانه به شراب حقیقت دست یافته و به هنگامی که او را فراخوانند به عالم ملکوت بازگردد . و این خلاصه مطلبی است که تمام حوزه ایمانی حافظ را پر کرده و به کرّات آن را بازگو می کند .
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا