غزلیات حافظحافظ
غزل ۳۵۹- خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم | راحت جان طلبم و از پی جانان بروم |
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب | من به بوی سر آن زلف پریشان بروم |
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت | رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم |
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت | به هواداری آن سرو خرامان بروم |
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت | با دل زخم کش و دیده گریان بروم |
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی | تا در میکده شادان و غزل خوان بروم |
به هواداری او ذره صفت رقص کنان | تا لب چشمه خورشید درخشان بروم |
تازیان را غم احوال گران باران نیست | پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون | همره کوکبه آصف دوران بروم |
با سلام و تشکر از ایده ایرانی تسلامی احساسی شما من در 40 مایلی جزیره کیش در میان آبهای خلیج همیشه فارس دلم برای خافظ تنگ شده بود و دسترسی به دیوان نداشتم. ممنون از زحمتتون
معانی لغات غزل (359)
خرّم : (شبه جمله) خوشا .
منزل ویران : خانه خراب، کنایه از شهر یزد .
جانان : محبوب .
به جائی نبرد راه غریب : غریب و آواره جایی را نمی شناسد .
بو : 1- رایحه، 2- آرزو .
زندان سکندر : زندان اسکندر، لقب شهر یزد .
ملک سلیمان : کشور سلیمان، لقب شهر شیراز .
بی طاقت : بی تاب و توان .
زخم کَش : مجروح .
نذر : تعهّد، عهد کردن، انجام کاری را بر خود واجب کردن .
به هواداری : به شوق، به طرفداری .
به سرم باید رفت : باید با سر بروم .
ذرّه صفت : مانند ذرّه، غبار مانند .
چشمه خورشید : قرص آفتاب .
تازیان : عرب ها، مقصود عرب های مقیم یزد از قبیله بنی تمیم است که از صدر اسلام تا زمان حافظ در محلۀ بزرگی به نام لَردِ تازیان که هنوز آن محله در شهر یزد موجود است سکنی داشتند .
پارسایان : پارسیان، زرتشتیان، لقبی که در مقابل جماعت تازیان مقیم یزد به زرتشتیان و ساکنین اصلی یزد داده بودند .
کوکبه : همرهان و ملازمان، موکب، قشون و توابع .
آصف دوران : وزیر وقت .
معانی ابیات غزل (359)
1) خوشا روزی که به دنبال محبوب از این خراب آباد بروم و در جستجوی آسایش جان خود برآیم.
2) هر چند می دانم که غریب راه از چاه باز نمی شناسد، من به بو و به آرزوی آن زلف های پریشان راه می افتم .
3) دلم از تنهایی و اندوه در زندان اسکندر ( یزد ) گرفته است . اسباب کشی می کنم و تا شهر سلیمان ( شیراز ) می روم .
4) با تن تب دار و دل بی تاب و توان، مانند نسیم صبا به شوق دیدار آن محبوب خوش خرام می روم .
5) هرگاه ناگزیر به این باشم که مانند قلم این راه را با سر بپیمایم، با دل خونبار و بردبار و دیده گریان راه می افتم .
6) نذر و تعهد کرده ام که اگر روزی بیاید که از زیر بار این اندوه رهایی یابم، با شادی و در حال غزلخوانی تا در میخانه راه را بپیمایم .
7) به اشتیاق دیدار روی تو، همانند غبار رقص کنان تا به سرچشمه خورشید درخشان خواهم رفت .
8) 1- عرب ها غم حال آن هایی را که بار سنگینی به دوش دارند نمی خورند. ای پارسیان (زرتشتیان) کمک کنید تا به خوشی و راحتی ( از این شهر ) بروم. 2- تازَندِگان سبکبار، غم سنگیم باران را نمی خورند ای دوستان پارسا به من مددی برسانید تا به خوشی و راحتی بروم .
9) و اگر به مانند حافظ نتوانم خود از این بیابان راهی به بیرون بیابم ( به ناچار ) همراه ملازمان وزیر وقت خواهم رفت .
شرح ابیات غزل (359)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
خواجو کرمانی : خرّم آن روز که از خطّۀ کرمان بروم
دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم
*
در مبحث ( چرا حافظ به یزد تبعید شد ) و در صفحه 88-90 شرح این غزل آمده و خوانندگان محترم را به مطالعه آن توصیه می کنم. آنچه ذکر آن در اینجا ضرورت دارد یکی این که با صراحتی که در مفاد ابیات این غزل مشهود است و شاعر آرزوی خلاص شدن از این منزل ویران یعنی زندان سکندر را دارد و در غزل های دیگر مانند غزل 319 این کتاب و سایر غزل هایی که در مبحث تبعید حافظ به یزد آمده همین نشانه ها موجود است، معذلک مشاهده می شود که مفسّرین و شارحین محترم سفر حافظ به یزد را منکر می شوند و ما برای اثبات این تبعید تاریخی است که ایهامات این غزل ها را بازگو می کنیم تا از هر جهت رفع شبهه بشود .
مطلب دیگر این که کلمه پارسیان را که حافظ در شعر به سبب ضرورت شعری به صورت پارسایان آورده یکی از شاهکارهای ایهام است . معنای ظاهر بیت را باید در معنای کلمه تازیان جستجو کرد. شاعر می گوید آن ها که بر مرکب تازنده سوارند و سبکبارانه می تازند هیچوقت دلشان به حال آن که بارهای سنگینی دارد نمی سوزد بعد می فرماید ای بندگان مؤمن و پارسای خدا هرکجا هستید به من مددی کنید تا به راحتی از این خراب شده یزد بروم .
اما معنای ایهام آن همان است که در صفحه 88-90 گفته شده است و صفحات تاریخ گواه بر این است که لشکری برای سرکوبی در زمان عثمان به سرکردگی سعید فرزند خلیفه وقت و قثم بن عباس به ایران می آیند و چون در یزد جماعتی از پارسیان یعنی ایرانیان زرتشتی با شبیخون تعدادی از اعراب مهاجم را کشته بودند به یزد آمده و پس از قلع و قمع مردم در اینجا مقیم می شوند وو طایفه بنی تمیم در بیرون شهر آن روز مسکن می گزینند علت این که این طایفه عرب ناچار می شوند برای خود در بیرون شهر محله یی که بعدها به نام محله تازیان مشهور شده بنا کنند این بوده که در بدو امر اعراب می خواستند در منزل هر نفر پارسی یکی دو نفر عرب اقامت کنند و چون این تدبیر مؤثر واقع نشده و منجر به بلوا و آشوب می شود به ناچار برای خود محلّه یی به نام تازیان می سازند که هنوز هم به نام لَردِ تازیان وجود دارد و امروزه در داخل شهر افتاده است . حافظ نخست از سرکردگان این جماعت طلب استمداد کرده و یا در شعر چنین ادّعایی را دارد و به درخواست او ترتیب اثر داده نشده و به ناچار از پارسیان می خواهد که به او کمک کنند . لغت پارسیان از صدر اسلام تا زمان حافظ در ایران و تا به امروز در هندوستان به معنای ایرانیان زرتشتی است . عدّه یی از ایرانیان زرتشتی که در هجوم اعراب به ایران جلای وطن کرده و به هندوستان رفتند، تا به امروز در آنجا مقیمند و به نام پارسیان، مؤسسات و تشکیلاتی دارند. بنابراین، این بیت دارای یک معنای ظاهری و یک معنای باطنی یا ایهامی است که به آن اشاره شد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
منظور از منزل ویران کنایه از دنیا می باشد.
. خوشا آن روزی که از این منزل ویران و خراب بروم و در کوی محبوب خود، آرامش خاطر و آسایش خیالی پیدا کنم. خوشا آن روزی که این دنیا را به سوی عالم معنی ترک کنم.
۲٫ گر چه می دانم که انسان غریب و ناآشنا راه به جایی نمی برد و به مقصود خود نمی رسد، ولی من در آرزوی آن زلف خوشبو و پریشان معشوق می روم. من با آرزوی دیدار معشوق خواهم رفت.
۳٫ از ترس و وحشت زندان اسکندر، دلم گرفته و آزرده شده است؛ پس بار سفر را می بندم و تا سرزمین سلیمان، کوی معشوق خود می روم.
۴٫ آهسته و با احتیاط به سراغ محبوب خود خواهم رفت. در اشتیاق دیدار او مانند نسیم صبا -که ملایم و آهسته می وزد -با تن رنجور و دل بی قرار می روم.
۵٫ اگر قرار است که در راه رسیدن به او قدمی بردارم و حرکتی نمایم، مانند قلم با دل مجروح و دیده ی گریان با سر خواهم رفت.
۶٫ قرار کردم که اگر روزی از این غم هجران و غربت رها شوم و فراق محبوب پایان پذیرد، غزلخوان و شادان به سوی میکده و محفل رندان عاشق بروم.
۷٫ در آرزوی دیدار معشوق، مانند ذره غباری که در نور آفتاب معلق است، رقص کنان به سوی او می روم.
۸٫ سوارکاران و کسانی که دنیا بر مرادشان است، از حال مسافران در راه مانده خبر ندارند و غمی به دل راه نمی دهند. ای پارسایان! ای خداپرستان! یاری ام کنید که این سفر را خوش و آسان به پایان برسانم.
۹٫ اگر مانند حافظ نتوانم از این بیابان راهی به بیرون پیدا کنم و رها شوم، به همراه جلال و شکوه آصف زمان (جلال الدین تورانشاه)خواهم رفت.
منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (۱۳۹۰)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
ناچشیده جرعه ای از جام او عشق بازی میکنم با نام او ..جامی.. واقعا حافظ چنین بوده است