غزل ۰۳۵- برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102
Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق نسخه pdf
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
١ -اى واعظ،پى كار خود برو،اين چه فرياد است كه به راه انداختهاى؟من،دل از دست دادهام،تورا چه شده است؟
٢ -كمر او كه گويى خداوند آن را از هيچ آفريده،رمزى است كه هيچ آفريدهاى به آن پى نبرده و گره رمز را نگشوده است.[اغراق لطيف شاعرانهاى است در توصيف باريكى كمر يار.كمر او آن قدرباريك است كه گويى خدا آن را از هيچ آفريده است.جناس زيباى كلمهى«آفريده»نيز شايان توجهاست.آفريده در مصراع اول فعل است و در مصراع دوم صفت.]
٣ -تا لب او،مرا مانند ناى به آرزو نرساند،نصيحت تمامى مردم در گوش من مثل باد بىاثر است.
[به اين تصوير عينى نظر دارد كه براى نواختن نى آن را بر لب مىنهند.گويى نوازنده،نى را مىبوسد.
از اين تصوير براى بيان آرزوى خود(يعنى بوسه بر لبهاى يار)سود جسته است.]
۴ -گداى كوى تو از هشت بهشت بىنياز و اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است.
5 -اگر چه مستى حاصل از شراب عشق،مرا از خود بىخود و وجودم را ويران كرده ولى پايهى
هستى واقعى و پايدار من از همين مستى و خرابى است.[تعبير عرفانى بيت اين است كه شرابعشق،وجود نفسانى مرا ويران كرده و به من هستى جاويدان بخشيده است.هرگز نميرد آن كه دلشزنده شد به عشق!بين خرابى و آباد و آباد شدن از خرابى،رابطهى پارادوكس برقرار است.يعنى جمعكردن دو موضوع متضاد با يكديگر و نسبت دادن آن دو به هم.]
۶ -اى دل،از بيداد و ستم يار شكوه مكن؛زيرا كه او همين را لايق تو دانسته و هر چه او بخواهد و
انجام دهد،عين عدل و داد است!
7-اى حافظ،برو و افسانه و افسون براى من مخوان،كه من از اين افسانهها و نيرنگها بسيار به ياد دارم.[فسون دميدن،يعنى خواندن وردهاى مخصوص جادوگرى و دميدن آن بر شخص مورد نظربراى جادو كردن و فريفتن او.افسانه خواندن هم به كنايه يعنى فريفتن مخاطب.با سخنان بىاساسبه طور كلى معشوق،در قبال سخنان شاعر در شش بيت نخست،به او پاسخ مىدهد كه اين سخناندر حال ما تأثيرى ندارد.براى من قصّه و افسانه مخوان!]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری