غزلیات حافظحافظ

غزل ۳۲۶- در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارمکز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلندوین همه منصب از آن حور پریوش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داریمن به آه سحرت زلف مشوش دارم
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوستمن رخ زرد به خونابه منقش دارم
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زدنقل شعر شکرین و می بی‌غش دارم
ناوک غمزه بیار و رسن زلف که منجنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر استبهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم

 

غزل ۳۲۶

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. معانی لغات غزل (326)

    نهانخانه : خانه محصور و دور از چشم اغیار، حرمسرا، پستوی خانه .

    نهانخانه عشرت : (اضافه تشبیهی) خلوتخانه عیاشی و خوشگذرانی .

    صنم : بُت، کنایه از محبوبی دلربا .

    به آواز بلند : به صورت آشکار، در کمال بی پروایی .

    منصب : مقام، مرتبه، عنوان .

    کاشانه : خانه، کنایه از خانه محقّر و ساده افراد بی بضاعت .

    بی غَش : بی آلایش، خالص و صاف و روشن .

    زین دست : از این دست، از اینگونه، بدین سان .

    مشوّش : آشفته، پریشان، درهم و برهم .

    چهره گشاید : رخ بنماید، جلوه گری کند .

    منقّش : نقاشی شده .

    ناوک : تیر کوچک .

    رَسَن : ریسمان .

    بلاکش : دردمند و رنجیده .

    خاطر خوش داشتن : به شادی گراییدن و غم از دل زدودن .

    معانی ابیات غزل (326)

    1) در خلوت سرا و عشرتکده خود محبوبی دارم که حلقه زُلفش، به مانند نعل اسبی که در آتش نهند برروی گونه آتشگون او قرار گرفته (و پیوسته مرا شیفته و بی قرار خود ساخته است) .

    2) من رندی عاشق پیشه و شرابخواری سرآوازه و مشهورم و این همه مقام و مرتبه خود را مدیون آن زیباروی پریوش می باشم .

    3) و اگر تو به خانه محقّر این رند بیایی با شراب ناب خالص و نُقل شعر شیرین از تو پذیرایی می کنم .

    4) و هرگاه مرا اینگونه نابسامان و بی سرانجام سازی، به هنگام سَحَر، با آهِ خود زلف های تو را پریشان و نابسامان می کنم .

    5) واگر خط سبز عارض تو دوست عزیز، اینگونه جلوه گری کند، من چهره زرد خود را با اشک خونین منقش خواهم کرد .

    6) (بیا و) با خود تیر عشوه و ریسمان زلف خود را بیاور که من برای دربند کردن دل رنجیده و سرکش خود با آن کشمکش های زیادی دارم .

    7) حافظ چون دنیا با همه غمها و شادی هایش می گذرد، همان به که به شادی گراییده و غم از دل بزدایم .

    شرح ابیات غزل (326)

    وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

    بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم

    *

    عبید زاکانی : (با ردیف دیگر)

    دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد

    *

    این غزل را حافظ به استقبال غزل عبید زاکانی و با عنایت به مضامین غزل آن شاعر در همان وزن و قافیه و با ردیفی دیگر ساخته است .

    عبید زاکانی مدتی در شیراز به سر می برده و شاه ابواسحاق و شاه شجاع را مدح می گفته است. او در زمان خودش به قصیده سرایی و طنز و هزل مشهور بوده، لیکن در غزل نیز داست داشته و حافظ اشعار این شاعر را به دقت مطالعه و از مضامین آن بهره می برده است .

    عبید می گوید :

    سنـبل زلــف تـو هر لحظه پریشـــان می شــد خاطـــر خسته عشــاق مشـــوش می کرد

    و حافظ می فرماید :

    گـــر تــو زین دست مرا بــی سر وسامان داری مــن به آه سحــرت زلــف مشـــوش دارم

    و بر ارباب سخن مخفی نیست که مضمون عبید سلیس و ساده و دل نشین است و برای قافیه مشوش راه دیگری برای حافظ نمی ماند به جز اینکه به عوض مشوش کردن خاطر، زلف معشوق را مشوش نماید و کلمه بی سر و سامان را که معنای مترادف مشوش را دارد پایه مضمون خود قرار داده و در نتیجه با آه و ناله سحری زلف معشوق را در هم بریزد .

    عبید در مقطع غزل خود می گوید :

    پیش نقـــش رخ تــو دیــده خـونریز عبیــــد صـفحه چـــهره بـه خــونابه منقش می کرد

    و حافظ می فرماید :

    ور چنین چهــــره نمــاید رخ زنــگاری دوست مـــن رخ زرد به خــــونابـه منقّـــش دارم

    که هر دو مضمون مترادف المعنی و همسنگ همند .

    عبید می گوید :

    زو هــر آن حلــقه که بر گوشه مَـــه می افتاد دل مسکــین مـرا نعـــل در آتــش می کرد

    و حافظ می فرماید : کز سر زلف و رُخش نعل در آتش دارم و توضیحاً باید یاد آور شوم که حافظ این غزل را با ستایش و قدر دانی و سازگاری همسرخود شروع نموده و به دنباله آن توضیح می دهد که از بس همسرم مهربان و سازگار است من اینطور رند و عاشق و میخواره شده ام و به دنبال آن دوست خود را به خانه خود دعوت می کند و هنر حافظ در این است که مضمون بیت بالای عبید را در مطلع غزل و در یک مصراع جا انداخته که با داشتن ضمیر سوم شخص از این بهتر ممکن نیست .

    خوش سلیقگی حافظ در استعمال قافیه (بلاکش) به جای (کشاکش) و خوش یا به عبارت دیگر (خَش) به جای (شَش) نیز مشهود است و برای روشن شدن بیشتر یادآور می شود که در زبان فارسی کلمه (شَش) و (پِنج) و (خَش) صورت صحیح کلمات (شِش) و (پنج) و (خوش) می باشد اما در زبان محاوره به صورت اخیر جا افتاده و حافظ مراعات این نکته ها را نموده است .

    در پایان آقای دکتر همایونفرّخ چنانکه در کتاب گنج مراد صفحه 539 ذکر شده معتقد براین بوده اند که این غزل برای عبد الصمدنیریزی سروده شده لیکن ترکیب غزل چنین استنباطی به دست نمیدهد و همانطور که گفته شد حافظ با عنایت به غزل و مضامین عبید زاکانی دوستی را به خانه دعوت میکند و در مقدمه از حسن سلوک همسر و سوءاستفاده هایی که حافظ از نجابت او می کند سخن به میان آورده و دعوت آن دوست را برای شراب خواری و شعرخوانی توجیه کرده و مضامین خطّ زنگاری دوست و ناوک غمزه و رسن زلف هم نمی تواند مضامین مناسبی برای شخصی چون عبدالصمد نیریزی باشد بلکه به ظنّ قوی طرف خطاب شاعر کسی است که جوان و اهل ذوق و شعر و شراب است .

    در پایان، حافظ، مضمون بیت مقطع غزل خود را از نظامی گرفته که در مخزن الاسرار می فرماید:

    شـــاد بــر آنـم کـه در این دِیـــر تـنگ شــــادی و غــم هـر دو نـدارد درنــگ
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا