غزلیات حافظحافظ
غزل ۲۵۷- روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر | پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ | بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر |
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش | در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر |
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک | آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر |
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص | ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر |
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش | سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر |
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش | بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر |
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش | بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر |
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم | گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر |
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را | که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر |
باتشکرفراوان
در74بهارخستگی گذشته رانه برطرف کردبلکه ریبا زیستن رااموخت
به محبوبی آنقدر دلبسته شده ای نمی توانی دوریش را تحمل کنی ودر مقابل تماشای محبوبت(خواسته ات) حاظری هر کاری بکنی حتی از جانت بگذری اما گویا محبوب برای مدتی از کنارت می خواهد برود روی این اصل غمگینی!
ای عزیز!همواره هر چیزی حتی عشق با هجران و گداز دلدادگی همراه است.سعی کن، از اشک و آه دست برداری و کمی منطقی باشی تا در سایه ی درایت و تدبیر و نیز تکیه و توکل به خداوند چاره ساز از گره ای که در کارت افتاده،رهایی یابی و به وصال محبوبی که دوستش داری در نهایت موفق آیی.ان شاءالله
معانی لغات غزل (257)
روی بنما:روی خود را نشان بده.
دل از جان برگیر:از جان خود دل بردار، از جان خود بگذر.
آتش پروانه : سوز عشق نهانی که دردل پروانه است
.به جان گو در گیر:بگو به جان در گیرد.
در لب تشنه ما بین:به لب تشنه ما بنگر.
ترک درویش مگیر:ترک درویش مکن،درویش را ترک مکن.
بساز:ترانه یی بساز ، سازگارباش، به همین قانع باش.
مجمر: آتشدان.
سماع: رقص صوفیان ، رقص و وجد و سرور و پایکوبی و دست افشانی صوفیان منفرداً یا جمعاً با آدابو تشریفات خاص.
زسر خرقه برانداز: خرقه را از سر به در آورده به کنار بیانداز
با گوشه رو:به گوشی برو ، به کناری برو، از میدان رقص و سماع بیرون رفته و به گوشه یی پناه ببر.
صوف: خرقه پشمینه ، خرقه پشمینه یی که خشن وناصاف باشد.
باده صافی:شراب زلال.
سیم: نقره ، پول مسکوک نقره.
سیم در باز:پول خرج کن ، وجه ببخش.
به زر: به کمک طلا.
سیم بری: سیمین تنی .
بخت گو پشت مکن: به بخت بگو به ما پشت نکند ، به بخت بگوی از ما روی نگرداند.
طرب جوی : نشاط کن.
رفته گیر :رفته تصور کن ، رفته بینگار.
رفته گیر از برم و: تصور کن از کنار من رفته یی.
معانی ابیات غزل(257)
(1) روی خود را نشان بده و به من بگوتا دست از جان خود بشویم بگذار آتش درون دل پروانه ات در حضور شمع رویت به جانش در گیرد.
(2) نگاهی به لب تشنه ما کن و آب ( بوسه) از آن دریغ مدار . بر سر کسی که د راه عشق تو کشته شده است قدم نهاده سر او را از خاک جدا کن .
(3) اگر ( این ) در ویش سیم و زر ندارد روی از او مگردان. اشکی که در غمت از دیده می بارم به جای نقره و رنگ زرد چهره ام را به جای طلا فرض کن .
(4) 1- چنگ بنواز و ترانه یی ساز کن و اگر چوب عود نیست که با سوزاندن آن هوا معطر گردد ناله و اعتراض مکن. عشق مرا به جای آتش و دلم را به جای عود و تن مرا به جای آتشدان عود سوز به حساب بیاور. 2- چنگ بنواز و اگر چوب عود نیست سازگار و قانع باش عشق مرا…
(5) مشتاقانه در رقص جمع صوفیان شرکت کن و به هنگام رقصیدن خرقه از سر به در آور و به کناری بینداز. در غیر این صورت از جمع کناره گرفته و خرقه مارا برداشته به سر خود بکش .
( 6) خرقه پشمین خشن و ناصاف را از سر به در آور و باده زلال و صاف بنوش . پول خرج کن و با صرف طلا معشوق سیمین بدنی را در آغوش بگیر.
(7) از دوست بخواه که یار موافق بماند گو اینکه هر دو جهان دشمن باشند و از بخت بخواه که به ما پشت نکند گو اینکه سراسر زمین را لشکر دشمن تصرف کند .
(8) ای دوست فکر رفتن را از سر بیرون کن و زمانی با ما باش . در کنار جوی و سبزه پیاله شراب را در دست گیر و به شادمانی بپردازد .
(9) چنین فرض کن که از پیش من رفته یی ودر فراقت از آتش دل و اشک چشم ، رخسار ولبهایم زرد و خشک و کنارم از آب دیده تر شده است.
(10) حافظ، مجلس عیش و شادی را روبراه کن و به واعظ بگو که بیا و مجلس نشاط آور مرا بنگر و از سر کرسی وعظ و جلسه ملال آور آن در گذر.
شرح ابیات غزل(257)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
این غزل عاشقانه، حاصل ایام جوانی شاعرو باز گو کننده خواهشهای نفسانی این دوره زندگی است ومشاهده می شود که خالی از کنایه و اعتراض نسبت به واعظ و صوفی نیست . عقیده یی که حافظ تا آخر عمر برآن پای اسقامت فشرد. در این برهه از زمان ، کوشش شاعر تا حد زیادی در غزلسرایی مصروف به کار گرفتن صنایع شعری و بدیعی می شود . در مطلع غزل معشوق را به شمع و خود را به پروانه تشبیه کرده و یک مطلب را در دو مصراع به دو نحو بازگو می کند. در مصراع نخست به معشوق می گوید که چهره خود را به ما بنما آنگاه به ما بگو که دست از جان بکش و در مصراع دوم همین مطلب را به صورت تشبیه بازگو می فرماید و خطاب به معشوق خود می گوید: پیش شمع وجودت به پروانه عاشق خود بگو که آتشی را که در درونم دل خود داری به جان خود بینداز و بسوزوخاکستر شو و خاکستر خرمن سوختگان را هم به باد فنا بده .
همچنین در بیت سوم در مصراع اول از سیم وزر سخن به ميان مي آورد که کیسه عاشق همیشه از آن تهی است و در مصراع دوم برایسیمو زر تشبيه مي سازد.
در بيت چهارم مترادف كلمه چنگ كلمه عود را مي آورد كه ايهام آن به چوب عود معطّر بر مي گردد و در مصراع بعدي با مجمر و عود آتش شبيه مي آفريند و همينطور در ساير ابيات بويژه در بيت نهم صفت لفو نشر مرتب مي سازد.
صاحب نظران و ارباب ادب شعرا را به طرق مختلف تقسيم بندي كرده اند. كه ساده ترين آن شاعر و ناظم است و اين ناتون را عقيده برآن است در بين دسته شعرا يعني آنانكه بالفطره شاعر آفريده شده اند ما به دو دسته بر مي خوريم: يكدسته كه گذشته از آنكه فطرتاً شاعرند فطرتاً عاشق هم هستند مانند وحشي بافقي كه در اينجا مجال بازگويي انگيزه سرودن تركيب بند و ترجيع بند و بسياري از غزلهاي او نيست و اين ناتوان در روزنامه نداي يزد قبلاً مشروحاً منتشر كرده است و دسته ديگر كه باآنكه فطرتاً شاعرند فطرتاً عاشق نيستند و اين دسته اخير پارا از دايره اشعار فراتر نهاده و در عرفان – طنز – هزل- اخلاق وادب و…. شاهكارهايي مي آفرينند و اشعار عاشقانه آنها از آنجايي كه از سوز دل برنخاسته كسي را آتش به جان نمي كند ليكن به سبب مهارت و استادي رواني شيوه كلام مورد پسند همگان قرار مي گيردسعدي و حافظ از اين دسته اخيراند.
كوتاه سخن آنكه غزلهاي ايّام شباب حافظ را باهمين ملاكي كه عرض شد مي توان تشخيص داده و به زير بناي عقيدتي شاعر، يعني عامل مؤثري كه تا پايان عمر در اشعارش منعكس مي شود دست يافت .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی