غزلیات حافظحافظ

غزل ۱۹۶- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

[esplayer url=”https://filedn.eu/lchH169uVwcLpeFEMQN45E4/mastaneh/hafez/audios/196.mp3″ width=”150″ height=”25″ vp=”-5″ shadow_size=”0.1″]

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

6 دیدگاه

  1. این غزل حافظ کنایه ای است رندانه و اعتراضی به ادعای شاه نعمت الله ولی. در زیر شعر شاه نغمت الله را قرار می دهم:

    ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
    صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم

    در حبس صورتیم و چنین شاد وخرمیم
    بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم

    رندان لاابالی و مستان سرخوشیم
    هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم

    موج محیط و گوهر دریای عزتیم
    ما میل دل به آب و گل آخر چرا کنیم

    در دیده روی ساقی و بر دست جام می
    باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم

    از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام
    تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم

    البته این گونه تعریض‌های عارفان و صوفیان به یکدیگر مختص حافظ و شاه نعمت‌الله نیست. چندان که مقام این دو نیز در قیاس با یکدیگر سنجیده نمی‌شود. جدا از این که شاه نعمت‌الله کیمیاگر جان‌ها بود یا طبیب مدعی، قدرت تربیت و ارشاد او موجب شد که کثیری از مریدان به دورش فراز آیند. آوازۀ او حتا در هندوستان هم پیچید و محبوبیتش در آن جا چنان بالا گرفت که بعد از وفاتش، به دستور سلطان احمد، شاه دکن، بر مزارش در ماهان بقعه‌ای شکوهمند بنا کردند.

  2. و همچنین گویا در مورد نزول قرآن اختلاف نظری داشته اند که شاه نعمت‌الله ولی گوید:

    گر معنی تنزیل بداند حافظ
    تنزیل به عشق دل بخواند حافظ
    او کرد نزول ما ترقی کردیم
    تحقیق کجا چنین تواند حافظ

  3. معانی لغات غزل
    ****
    کیمیا: علم شیمی ، دانشی که با آن امکان تبدیل عنصر به نوع کاملتر متصوّر بوده و قدما با تجربه درصد تبدیل مس به طلا بوده اند و در این شعر منظور حافظ از( کیمیا کنند)طلاکنند ، می باشد.
    طبیبان مدّعی:مدعیان طبابت ، طبیب نمایان، کنایه از شاه نعمت الله ولی ودر اصطلاح صوفیه به کسی گفته می شود که در حقّ خود دچار توهّم شده و اظهاراتش منافی گفتار و رفتار اهلحقّ باشد.
    خزانه غیب:1- منبع فیوضات الهی و توفیقات ربانیکه حضرت رسوال اکرم (ص) به منزله کلید آن خزانه است 2- منظور از خزانه ، مخزنی است که در نزد متمکّنین و سلاطین ، محل نگهداری داروهای کمیاب و معجونهای مقوّی و گران بها واز دسترس همگان دور بوده است .
    هَر کَس:اشخاص، کسان مختلف ، افراد، در اینجا معنای هر کس ، کسان یعنی از یکنفر بیشتر ،افاده معنا می کندو به همین دلیل (کنند) به دنبال آن آمده است.
    حسن عاقبت: عاقبت به خیری.
    عنایت:عنایتِ خداوندی ، توجه ، لطف وکرم ایزدی.
    مَن یزید:چه کسی زیاد می کند، اصطلاح حرّاجی به معنای اینکه چه کسی زیادتر خریداری می کند و قیمت را بالاتر می برد، حرّاجی .
    مَن یزیدعشق: در جراحی و مزایده عشق
    معرفت: شناسایی و در اصطلاح صوفیه شناخت و آگاهی که سالک بدست آوردهو او رابه عارف تبدیل و مستعدّ طیمدارج عشق كرده باشد ، مجموعه عوامل و آگاهيهاي كه سبب شناخت كامل چيزي شود.
    اهل نظر: صاحب نظران ، اشخاص خبره و با معرفت و آگاه به ماهیت چیزی .
    آشنا:کسی که آشنایی و معرفت به شئی مورد نظر داشته باشد .
    حالی:حالا،درحالحاضر.
    درون پرده:پنهانی،دورازچشم.
    حدیث:رویدادتازه، گفته و روایت.
    اغیار:بیگانگان،نااهلان.
    حجاب: پرده، پوشیده.
    طاعت:قبا:دریدن، چاک زدن.
    کردن:به سوی خود مرابخوان ودعوت کن.
    غیور:حسود، رشک بَرَنده
    به خودم خوان: به سوي خود مرا بخوان و دعوت كن.
    مُنعِم:احسان کننده،نیکوکار،توانگر و مالدار.
    دوامِ وصل :پیوستگی و استمراردیدار و وصال محبوب.
    التفات:توجه.
    ***
    معانی ابیات غزل:
    (1) آنهایی که با نگاه خود خاک را به کیمیا ( طلا) مبدّل می کنند آیا می شود که گوشه چشمی هم به ما بیندازند .
    (2) همان بهتر که دردمن از مدعیان طبابت پنهان بماند به امید این که روزی از خزانه غیب الهی دوا وشفا عنایت فرمایند.
    (3) در حالی که معشوقه روپوشو نقاب از رخساره خود بر نمی دارد چه لزومی دارد که هر کسی از روی پندار باطل چهره او را وصف کند.
    (4) از آنجایي که عاقبت به خیری ، نه بزرگی و رندی و نه وارستگی ارتباط دارد، پس همان به که کار خود را به کرم و مصلحت خدا واگذاریم.
    (5) خالی از شناختحقّ و آگاهی عارفانه مباش که در معاملهِ حَرّاجی عشق صاحب نظران با معرفت با آشنایان ِعارف و پویندگانِ راهِ عشق ، داد وستد می کند .
    (6) 1- اکنون که به پرهیزگاری و حفظ ظاهر شرع مقیّدند فساد وآشوب پیشه خود ساخته اند ،اگر روزی قید و بند عفاف برداشته شود چه ها که نمی کنند .
    2– اکنون که پای در کُندِ جسم در بند دارند اینطور فتنه و فساد می کنند باید دید آن زمان که از این کند و بند رهایی یافتند چه شورش و چه آشوبها که بر پا خواهند کرد.
    (7) از این گفته و روایت من اگر سنگ به ناله در آید جای شگفتی نیست زیرا اهل دل و صاحبدلان قصّه عشق را با سوز وگدازی مؤثر بیان می کنند.
    (8) شراب بنوش، زیرا صد گناه پنهان از چشم بیگانگان ، بهتر از عبادتی است که از روی ریا و تظاهر انجام می شود .
    (9) ترسم از این است که پیراهنی را که ازآن بوی یوسف به مشامم می رسد برادران حسودش از هم دریده و چاک چاک کنند .
    (10) دور از چشم حسودان مرا به سوی خود بخوان که نیکوکاران بخشایگر هم ، برای رضای خدا کار نیک را در پنهانی انجام می دهند.
    (11) حافظ روزگار وصال و دیدار پیوسته جاوید و برقرار نیست و مانند التفاتِ شاهان به گدایان زود گذر و اندک است.

    ***
    دکتر عبد الحسین جلالیان

  4. شرح ابیات غزل

    فرق است بین صوفی عارفِ پاک نهاد و خالی از تظاهری مانند «شاه ولی» که آرامگاه و خانقاه او در شهر ستان تفت یزد هنوز دایر و پا برجاست و شاگرد صوفی مسلک او «شاه نعمت الله ولی» که لقب خود را از مُراد خود گرفته و بر خود نهاده است. شاه نعمت الله در گرد آوری مرید و مال ومنال و نگهداری آنها همّتی به سزا داشت و در آن زمان که اداره تبلیغات و رسانه های گروهی نبود توسط پاره یی از مریدان متظاهر خود شایعاتی را از کرامات خویش بر سر زبانها می انداخت که انچه در زیر به اختصار می آید نمونه ايي از آنهاست و بر خواننده است كه باور كند و در رديف مريدان او در آيد یا آنچه باید در یابد و ماند حافظ به این شایعات و گفته های منظوم او به نظر منتقدانه بنگرد:

    در کنار رود نیل شاه نعمت الله ولی را با سید حسین اختلاطی صحبت افتاد…..بعد از آن سیّد حسین از خلوت بیرون آمده ، اول به آن حضرت معانقه نموده پس از آن یاران را دریافت و همگی جلوس نمودند. سید حسین به حضرت کرامت مرتبت گفت : نعمت الله می خواهم از حالات شما مستفیض شوم. آن حضرت فرمود که شماچیزی ظاهر سازید . سید حسین از علوم غریبه مثل کیمیا و لیمیا و سیمیا رمزی بر ایشان ظاهر کرد. حضرت شاه به سید گفت که مدعای ما کیمیای فقر محمّدی است.

    جان می دهند بهر جوی سیم اغنیا آگه نی اَند از عمل کیمیای فقر

    و در همین یک صحبت و یک مجلس اتفاق افتاد و در روز دیگر شاه یاران را وداع نموده متوجه کعبه معظمه شد و بعد از قطع چند منزل حُقّه ی سر بسته یی مهر نموده به دست درویشی داده به خدمت سید حسین فرستاد و سید حسین سرِحقّه را گشود و قدری پنبه و مقداری آتش سوزنده در اندرون حقّه یافت . تعجب نمود ، گفت دریغ که صحبت نعمت الله در نیافتم . در بیان آنکه درویشی که حقّة مزبور را به جهت سید حسین می برد و در راه به خاطر گذرانید که کاش حضرت سید نعمت الله روزی چند در صحبت سید حسین توقف می فرمود تا از عمل کیمیا بهره ور گردیده از صعوبت فقر و ناقه خلاص می گشتیم ، چون به خدمت آن حضرت باز گشت ، بر ضمیر منیر و لایت منزلت آنچه به خاطر درویش رسیده بود هویدا گردید . سنگ پاره یی از زمین برداشته پیش درویش انداخت و فرمود که این سنگ را نزد جوهری برده بپرس که قیمت این سنگ چنداست ؟ چون قیمت معلوم کنی از جوهری گرفته آن را باز آور و چون دوریش آن سنگ را به نظر جوهری بُرد، جوهری پاره ای لعل دید که در عمر خود مثل آن لعل ندیده بود ، قیمت آن لعل را هزار درم گفت . درویش سنگ را باز گرفته به خدمت شاه باز آورد . آن حضرت فرمود تا آن سنگ لعل شده را صلایه نمود شربت ساخت و هر دوریشی را قطره یی چشانید و فرمود :

    ما خـاک را بـه نـظر کـیـمـیـا کنیم صد درد را به گوشة چشمی دوا کنیم
    درحبس صورتیم و چنین شاد وخرّمیم بنگر که در سراچه معنی چها کنیم
    رندان لا ابالی و مستان سرخوشیم هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم
    موج محیط و گوهر دریای عزتیم ما میل دل به آب و گِل ، آخر چرا کنیم
    در دیده روی ساقی و در دست جام می باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
    ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم
    از خود برآو در صف اصحاب ما خرام تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم

    این شایعات و شرح کرامات و این اشعار منشر می شد و حافظ نیز مستحضر می گردید . بعضی بر آنند که صیت شهرت حافظ و انتشار حیرت انگیز غزلهای او چون به شاه نعمت الله رسید این غزل را برای شاعر شیراز ارسال نمود و چون داستان سید حسین در آن زمان توسط مریدان شاه نعمت الله در شهر ها منتشر شده بود حافظ را دعوت به این می کند که از استقلال رأی خود دست بکش و در صف اصحاب ما خرام تا همانطور که سیّدانه روی دل سید حسین را به جانب خدابر گردانیم دل تورا هم از سرگردانی در آورده به جانب خود مان در آوریم ! تا به خدا برسی. حافظ که مردی دانشمند و عارفی پاک نهاد بوده و اعتنا به مدّعیان ولایت نمی کرد برای آنکه پاسخی به غزل شاه نعمت الله ولی بدهد این غزل را ساخته و پرداخته و بیت به بیت او را حکیمانه پاسخ مقتضی داد که شادروان دکتر معین پیش از این دو غزل را بیت به بیت با هم مقایسه فرموده اند در اینجا با توضیحاتی بازگو می شود :

    شاه ولی میگوید : ما خاک را به نظر کیمیا کنیم صد درد را به گوشة چشمی دوا کنیم

    از فحوای کلام به خوبی مشهود است که گوینده ، خود را پیشوایی صاحب کرامت می داند و در عالم درویشی آنچه را که به نام تواضع و خاکساری نامیده می شود جای خود را به مفاخره داده است. حافظ این دانشمند دینی و عارف ربّانی و با همه تسلّطی که به زبان وادب فارسی و عربی و علوم قرآنی دارد متواضعانه در پاسخ شاه ولی در مطلع غزل خود می فرماید : آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند ! آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟ اگر دزمان حافظ علامات سؤال و تعجب درنوشتار باب شده بود حافظ در این بیت آنهارا همانطور به کار می گرفت که دربالا به نظرتان رسید و در واقع این غزل سراپا قدح است نه مدح و از آنجایی که ممکن است خواننده یی درباره معنای مصراع دوممطلع غزلدچار توّهم شود که شاید حافظ بدین وسیله مراتب ارادت خود را اظهار می دارد بلافاصله شاعر بیت دوم غزل خود به منظور رفع این سوء تفاهم می گوید:

    دردم ، نهفته به زطبیبان مدّعیباشد که از خزانة غیبش دوا کند

    شاعر داده است. واين است كه به سينةطبيب مدعي اينكه صد درد را به گوشه چشمي دوا مي كند زده مي شود وجاي بسي شگفتي است كه با چنين توضيح واضحي كه شاعر داده است بعضی از شارحان و مفسّران محترم حافظ را مرید شاه نعمت الله تصوّر نموده اند. شاه ولی در جای دیگری ادّعای بزرگی کرده و در بیتی می گوید :

    آمــد ندا از لامکان کای سید آخر زمان پنهان شو از هر دو جهان تا بر تو خود پیدا کنیم

    به این معنا که او برای دیدار خالق کل کاینات مانند حضرت موسی آرزوی ملاقات او راداشته و خود را ردیف موسی و محمد ( ص) قرار داده و از خدا تقاضای دیدار می کند که از عالم غیب به او خطاب می شود ( ای سیّد آخر زمان ) وقتی مردی من خودم را به تو نشان خواهم داد و این (سیدآخر زمان) لقبی است که او در برابر لقب خاتم النبیین به خود می دهد . اماحافظ در پاسخ این اداعا حکیمانه به او اندرز داده می فرماید :

    معشوق چون نقاب زرخ بر نمی کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟

    با چنین پاسخ منطقی ومؤدب و حکیمانه یی که دلیل بر پختگی و تواضع و نزاکت و ادب حافظ است یکی دیگر از دلایل اینکه در مقدمه این کتاب ، این ناتوان حافظ را با فردوسی مقایسه و همسان قلمداد کرد ارائه می شود و مشاهده می کنیم که شاعر می توانست جواب تند و خشن تری به شاه ولی بدهد لیکن به چنین کاری دست نزده و همانطور که در جای دیگر فرموده است :

    پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد، ارنه حکایتها بود

    قضاوت امر را به عهده خردمندان واگذارده است .

    در پاسخ بیت :

    رندان لاابالی و مستان سر خوشیم هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم

    حافظ در بیت چهارم غزل خود چنین پاسخ داده می فرماید:

    چون حسن عاقبت نه بهرندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند

    و از مفاد این بیت چنینی مستفاد می شود که حافظ چنان در دریای تفکّر حکمت آفرینش که به قول عرفا مرحله حیرت است مستغرق بوده که همه دانش و بیتنش و معرفت خود را ناچیز پنداشته و کار را به عنایت آفریدگار واگذار می کند و قریب به این معنا در جای دیگر نیز می فرماید :

    ترسم که روز حشر عنانم بر عنان رود تسبیح شیخ و خِرقه رند شراب خوار

    بنابراین مشاهده می شود که شخصیت عرفانی چنین کسی را هر گز نمی توان با مدعیان ولایت که به پندار خودشان از عالم غیب به آنها وحی می رسد مقایسه کرد چه رسد به اینکه مسئله مریدی در میان باشد . در پاسخ این بیت شاه ولی :

    مارا نفس چو از دم عشقست لاجرم بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم

    حافظ در بیت پنجم غزل خود فرماید :

    بی معرفت مباش که من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند

    شاه ولی در اوج غرور تصوّرمی کند که چون دم از عشق به مبدأ آفرینش می زند می توامند با کرامت یا بهتر بگویم با معجزه عیسی مانند خود با یک نفس، در کالبد مردگان بی معرفت ( یعنی زنده هایی که از عالم عرفان به دور و بیگانه اند ) روح عرفانی دمیده و معرفت تامّه بدهد و این ادعایی است بس بزرگ و معنای آن چنینی می شود که من چنان پیغمبری هستم که هر کس و ناکس و هر بیمعرفت و قشری و نامستعدّی را در یک دم و با یک نفس و در یک ملاقات به اعلا درجه سطح معرفت و بینش ربّانی می رسانم . در اینجاست که حافظ خطاب به او می گوید بی معرفت مباش . یعنی اینقدر خود را بزرگ و و خدای خودت را کوچک تصور مکن و بدانکه در بازار حرّاجی عشق ، فروشنده با کسی معامله می کند که آشنای به مبادی و مبادی عشق باشد یعنی تواضع و خشوع.

    شاه ولی در بیت دیگر غزل خود می گوید :

    در حبس صورتیم و چنین شاد خُرّمیم بنگر که در سراچه معنا ، چها کنیم

    و حافظ در بیت ششم غزل خود چنین پاسخ می دهد که :

    حالیدرون پرده بسی فتنه می رود تا آن زمان که پرده بر افتد چها کنند

    و این پاسخ دندان شکنی است به یک مغرور پر مدعا و منطوق کلام او این است که در حال حاضر که تو در حبس صورت مقیّد و در درون پرده جسم فاقد قدرت فائقه هستی چنین ادعاها و فتنه انگیزی ها می کنی ، نعوذ بالله از روزی که از پس حجاب و پرده جسم به در آیی ، یا به عبارت دیگر : تو چون آن بنده زرخرید آزاد نشده و در زیر فرمان مربی خود هستی و اینطور بی ادبانه و گستاخ سخن می گویی وای به حال تو در آن روزی که تورا آزاد کنند و در اینجا چنان این روحیه تکبر و غرور و درشت گویی شاه ولی بر حافظ گران و غیر تحمل می آید که بلافاصله در بیت هفتم غزل خود اضافه می کند:

    گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان ! حکایت دل خوش ادا کنند!

    ومصراع دوم این بیت با علامت شگفتی بایستی خم و نوشته شود. معنای این بیت چنین است : عجب نیست اگر دل سنگ از دست گوینده این حدیث به درد آمده و ناله سرکند؟ و در مصراع دوم می گوید: چه می شود کرد ؟ مدعیان صاحبدلی ، حکایت دلشان را اینطور اداکرده و ظاهر می سازند حافظ در پاسخ بیت شاه ولی که می گوید:

    از خود برآو در صف اصحاب ما خرام تا (سیدانه) روی دلت با خداکنیم

    در بیت دهم غزل خود می فرماید :

    پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند

    و رندانه به او می گوید : برای من نامه سر گشاده نفرست. منظور تو از سرودن این غزل این بود که به مریدان و طرفداران خود بگویی که من شاعر شیرازی که شهرتی به هم زده و سر در برابر فلک فرود نمی آورد را چندان به حساب نمی آورم و او را دست کم می گیرم . واگر می خواستی از من دعوت کنی بایستی محرمانه و محترمانه از من دعوت به عمل می آوری و اگر چنین می کردی آن وقت تو هم در ردیف منعمانی بودی که برای رضای خدا و دور از جار وجنجال و تبلیغات و به طور سری کار خیری انجام می دهد اما حالا چنین نیست. در اینجا ذکر این نکته ایهامی ضرورت داد که منظور حافظ از عبارت (پنهان ز حاسدان) یکی معنای ایهامی(دور از حسادتی که در حاسدان است) می باشد، دیگر اینکه چون حافظ مایل به درشت گویی و صراحت گویی نبوده این کلمه (حاسدان) را طوری به کار گرفته که معنای ذوجنبتین دارد. بالاخره در مقطع غزل حافظ چنین دعوت شاه ولی را در می کند :

    حافظ دوام وصل تو میسر نمی شود / شاهان کم التفات به حال گدا کنند

    و به طرف می فهماند که این را بدان که ملاقات میان من و تو میسر نخواهد شد ، زیرا شاهان (یعنی شاه نعمت الله ولی) به گدایان (یعنی حافظ) التفات و عنایت و لطف ندارند. یعنی ما گدایان کوی عشق را به خوبی نشناخته و آنچنانکه باید با ما نظر خوشی ندارند.
    ***
    دکتر عبد الحسین جلالیان

  5. استقبال از این غزل
    رندان زخاک درگهت ار توتیا کنند
    بر دیده رشّ نورِحق از کیمیا کنند
    در بارگاه پیرمغان جمله سالکان
    دُردی کشند و منع زروی ریا کنند
    صافند از ضمیر وبـَری از رذایل اند
    بر نقش غیب آینه دل جلا کنند
    حّدِ مُقام جان دَراویش کبریاست
    همواره فرش مجلس خود بوریا کنند
    ایمان یقین دل چو شود عین وحدتست
    خامان، غرقِ کثرت و چون وچرا کنند
    زاهد که قید حورو بهشت اش بود بسر
    رندان اطاعت از ره عشق و وفا کنند
    هـِشتند ملک هر دوجهان جمله عارفان
    جهدی اگر کنند زبهر خدا کنند
    بی روی وریب چشمه انصاف ورحمتند
    این سالکان چو رو، به در کبریا کنند
    آنان که یافتند خبر از مَقام عشق
    از خشت خام آینه ی جم نما کنند.
    خوش آنکه سالکان رهِ مهر و دوستی
    پیوسته اقتداء بر این اولیا کنند
    از کلک صنع آنچه رقم خورده خیرماست
    حاشا که بندگان تو فکر خطا کنند
    “رافض” بکوش تا که رسی بر مُقام دوست
    خود نیک بنگری که به عاشق چه ها کنند
    بیگانگی مجوی زاحوال عاشقی
    حالیست این که با دل هر آشنا کنند

    1. گر معنی تنزیل بداند حافظ تنزیل به عشق دل بخواندحافظ
      اوکرد نزول و ما ترقی کردیم تحقیق کجا چنین تواند حافظ
      جناب شاه نعمت الله ولی دوشنبه ۱۴ ربیع الاول ۷۳۱ هجری متولد شده و در
      پنجشنبه ۲۳ رجب ۸۳۴ هجری در کرمان خرقه تهی کرده.
      اوحدود ۱۰۴ سال عمر نمود و احیاگر تصوف در ایران است و از سن ۶۰ سالگی به
      سرودن شعر پرداخته ودیوان اشعارش مشتمل بر ۱۴۰۰۰ بیت است و ۱۰۶ رساله نیز
      دارد.و اما حافظ که چندان نیاز به معرفی ندارد در سال ۷۱۵ هجری متولد و در سال
      ۷۹۱هجری در سن تقریبی ۷۶ سالگی خرقه تهی کرده.
      سیر و سلوک حافظ و وابستگیش به سلسله ای خاص همچون زندگی شخصی اش
      و البته همچون شعرش راز گونه است.
      ورود شاه نعمت الله به شیراز وآغاز سرایش شعر توسط جنابش مقارن بوده با چند
      سالی بعد از در گذشت حافظ و انتشار بیش از بیش اشعارش و در واقع ملاقاتی بین
      آندو صورت نگرفته ولی معاصر یکدیگر بودند و شاه که چند سالی بعد از مرگ حافظ با
      اشعار او مواجه میشود اشعار او را نقد کرده و به نحوی جواب گفته و البته نقد شاه
      به حافظ در سیر و سلوک اوست و نه در ادبیات.
      اینک نمونه هایی از این مقوله:
      ۱- حافظ میفرماید:
      آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
      دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبش دوا کنند
      جناب شاه برای اینکه خود را به طرفداران حافظ معرفی نماید میفرماید:
      ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم
      ای طالبان ای طالبان کحال ملک حکمتم من کور مادر زاد را در یک نظر بینا کنم
      ۲- حافظ میفرماید:
      بی معرفت مباش که در من مزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
      شاه میفرماید:در طریقت بی معرفتی همان بیگانه و آشنا دیدن است و برای ما بیگانه
      ای نیست:
      ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم بیگانه را یک نفسی آشنا کنیم
      ۳- حافظ میفرماید:
      حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنیم
      شاه میفرماید: پرده ای جز صورت خیالی من و ما در کار نیست و فتنه دیدن دیدن از
      فتنه جویی ماست اکنون که گرفتار صورتیم چنینیم بنگر که اگر از صورت برهیم چه ها کنیم:
      در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم بنگر که در سرا چه معنی چه ها کنیم
      ۴- حافظ میفرماید:
      چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند
      شاه میفرماید:حسن عاقبت در رندی است و بیگانگی از ماسوی الله کار خود را به
      عنایت رها کردن در مذهب رندان صلاح اندیشی و طریق هشیاری است:
      رندان لاابالی و مستان سرخشیم هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم
      ۵- حافظ میفرماید:
      معشوقه چون حجاب ز رخ بر نمی کشد هرکس حکایتی به تصور چرا کنند
      شاه میفرماید:معشوق از رخ نقاب بر میکشد به شرط آنکه سالک از هر دو جهان
      پنهان شود این است که ما پیوسته او را میبینیم و گوش به عاقل نمیدهیم:
      آمدند از لا مکان کای سید آخر زمان پنهان شوازهردو جهان تا برتو خود پیدا کنم
      ۶- حافظ میفرماید:
      پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند
      شاه میفرماید:آنکه حاسد را میبیند هنوز گرفتار خود است و خود بین خدا رانبیند:
      از خود برا و در صف اصحاب ماخرام تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم
      موج محیط گوهر دریای عزتیم ما میل دل به آب و گل آخرچرا کنیم
      ۷- در آخر غزل حافظ میفرماید:
      حافظ دوام وصل میسر نمیشود شاهان کم التفات به حال گدا کنند
      دربیت فوق بعضی منظور از شاهان را شاه نعمت الله تعبیر کرده اند در صورتی که اولا
      کلمه شاهان جمع است ثانیا کسی که خود را گدا میبیند اگر نظرش از لحاظ پیر
      طریقت بوده شاه را یکی باید ببیند و گدای طریقت را شایسته نیست در خانه چندین
      شاه گدایی کند واین خلاف اصول طریقت میباشد(سر همانجا نه که باده خورده
      ای).در اینجا باید گفت حافظ میگوید همان طور که شاهان ظاهر به حال گدایان کمتر
      التفات میکنند و توجه همیشگی ندارند مقام وصل که اتصال توجه حق به بنده است
      بر دوام میسر نیست و قبض و بسط در کار است اما این بیت را هم در همان بیت
      فوق جناب شاه جواب گفته میفرماید:تا تویی تو باقی است دوام وصل میسر نشود و
      اگر تو نباشی همیشه اوست ووصال بر دوام است:
      از خود برآ و در صف اصحاب ما خرام تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم.
      (برگرفته از کتاب زندگی و آثار شاه نعمت الله ولی کرمانی اثر دکتر جواد نوربخش)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا